🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
آدما خیلی بد شدن ، ماهی جون
بد شدن و ، بلد شدن ماهی جون
اول واست ، تنگ بلور میارن
بعدش میگن ، دیگه دوست ندارن
وقتی اسیر بشی تو تنگ ماهی
تازه میفهمی که نداری راهی
مجبوری تا سیزده ، رو سفره باشی
یاد بگیری از ماهیا جدا شی
فکر میکنی تنگ بلور ، قصرت ِ
فکر میکنی ، خوشبختی تو دستت ِ
تو عید میشی ، زینت سفره هاشون
می تابی تا ، شاد بکنی دلاشون
ماهی جون ، گریه نکن ، میون این تنگ بلور
میدونم خسته شدی از آدمای جور واجور
{ چه قد بد ِ ، زندگی توی قفس
وقتی نداری حتی یه هم نفس }
{ میون دریا ، صد هزارتا ماهی
اما تو تنها ، توی این سیاهی }
{ کی گفته ، هفت سین ، قفس ِ ماهیاست
روزای روشن ، مثه شبها ، سیاست }
{ کاشکی بدونی ، ماهی قشنگم
منم ، مثه تو ، توی تنگ ِ تنگم }
تنگت و بشکن ، تا بریم ، ماهی جون
تا که نشیم ، بازیچه این و اون
بریم یه جایی که ، قفس نباشه
توی دلا ، فکر ِ هوس نباشه
احسان ظاهری (اهورا)
03 فروردین 1389
avaye_ahoora@
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):