🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
من دراین روزگارِ وانَفسا
در میان زخمه ها و تیغه و نیش
می نویسم برای تو مرد
می نویسم ز دردها و دلِ ریش
فصل سرما و دست های خالی
زیر بارِ زندگی ، بی سرانجامی
خسته ازتلاشهای بیهوده
کاش می رسیدیم به فرجامی
دل گرفته است برایت ای مرد
بس که دنیا وهم و تاریک است
بس که سنگ خورده بر درِ بسته
بس که کوچه های امید تاریک است
منو سودای عاشقی با تو
تو و زحمتِ نان درآوردن
منو مرهمی شدن برای دلت
تو و حرف بر زبان نیاوردن
تو و دلشوره های بی پایان
منو بغض ،در گلو ماندن
تو و دردهای جا مانده
منو رازها مگو ماندن
مرد ِ مردستان ِ باورها
گرچه نومیدوارَست و دلگیر
نرود زیر بار منّت خلق
روز و شب با دلش شود درگیر
کاش طرز فکرمان عوض میشد
حال که روزگارمان عادی نیست
برسیم به داد ِ یکدیگر
گرچه بینمان اعتمادی نیست
آبروها حراج شد و ما
در پی ِ دزدیم چو شب گردان
آب همیشه در کوزه و ما
زار و تشنه لبیم و سرگردان
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
فروردین 3, 1398
شعر زیبایی بود
امیدوارم که همواره قلمتان نویسا باشد
سال خوبی داشته باشید🌹
پاسخ
فروردین 7, 1398
سپاس جناب خانلاری گرامی
ممنون ازحضورتان
سال نو برشما مبارک 💐💐
پاسخ
بستن فرم