🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
آن زمان را یاد کن حالی به حال
می خوری حسرت که با باری وبال
سمت جایی رخت بندی ای عزیز
بار سنگینی کند در رستخیز
مرگ آرامی ببینی لحظه ای
در وجودت رخنه همچون نقطه ای
گر زبان الکن به گفتاری دلا
چشم ها رؤیت نگاهی زیر پا
بشنود گوشی ببیند چشم ها
با درستی عقل آگاهی نما
می کند اندیشه عمرش رو فنا
از تباهی دور شد دینش ادا
یاد ثروت می کند ره توشه ای
از حرامی دور دور از شبهه ای
گر فراهم توشه ای باری به دوش
حمل از دنیا فنایی شد خموش
هر چه باقی در جهانی رو فنا
می شود ارثی ز میّت مانده جا
واقعیت لحظه مرگی آشکار
گر حیاتی لحظه اخفا ای نگار
مرز دنیا را کنی یاد آن زمان
با ملک مرگی ملاقاتی همان
ارتباطی بسته گردد بین خویش
محتضر رؤیت حقیقت کم و بیش
پرده ها از دیدگانش برکنار
شاهد آن عالم مناظر آشکار
رنج آور یا که مطبوعی نظر
نامه اعمالی به کیفر را نگر
راه پیدا بر سرایی شد نهان
سیر آفاقی کند جا لامکان
مثل انسانی فرو خوابی عمیق
بی خبر از خویش یارانی صدیق
گر چه دل فعّال قلبش همچنین
هر چه رؤیت شرح نتوان گر غمین
والیا عبرت بگیر از روزگار
دم غنیمت کشت دنیایی بکار
تا درویی در جهانی آخرت
بهترین جایی برایت منزلت
ولی اله بایبوردی
17 / 06 / 1401
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
بستن فرم