🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 ناله عشق

(ثبت: 3657) اسفند 25, 1395 
ناله عشق

بی خبر رفتی دلا ، از من چرا؟
قصه ی پُر غصه ی رفتن چرا؟

گر خبر دارم کنی آسوده ام 
با توام ، گویا ، کنارت بوده ام

سایه ای همچون نشان از آفتاب 
رقص در آب از شعاع ماه تاب

ای صنم این قلب من در دست توست 
خانه و کاشانه ی دربست توست 

من که دل در پای تو افکنده ام 
ردّ پایت بر دل خود کَنده ام

جام من لبریزه از هِجر دل است 
بی خبر ماتدن برایم مشگل است

در فراقت دل زغم آکنده است 
سوزناک از گریه هایم خنده است

گریه ها سهم جدایی و فراق 
خنده ها سهم وصالت در عناق

ای دلم آشفته ای ، زاری نکن 
ناله و آه و خود آزاری نکن

وسوسه در دام شیطانت کند 
خشم و کین را در دل و جانت کند

وسوسه از دام شیطان دنی است 
عشق تا بوده ،شیاطین بودنی است 

عشق را با وسوسه آمیختند 
در دلِ هر عاشق ازآن ریختند

عشق ر ا باید زُدود از عیب ها 
عاری از گذب و ریا و ریب ها

عشق را باید مقدس یاد کرد 
در حریم ذاتِ حق منقاد کرد 

عشق را امروزه پرچم کرده اند 
عین و شین و قافشو خَم کرده اند

عشق را امروزه بر قابش کنند 
در اِزای خنده ای آبش کنند

عشق را امروزه نقاشی کنند 
روی سنگ و شیشه و کاشی کنند

عشق را دیدم که بر دارش زدنند 
بر صلیبی روی دیوارش زدند

شهر من پر از هزاران دلبر است 
گوش عالم از هیاهوی اش کر است 

شهر من لیلی و مجنون پرور است 
بس که هر مجنون ، سه لیلی درسراست

عشق را معنی به مجنون می کنند
نقش لیلی را دگر گون می کنند

عشق را من در دل وجان دیدمش
چون گلی هم چیدمش . بوئیدمش

عشق را چون خالق جان آفرید
خود خریدارش شد و آن را خرید

عشق من نشکفته در دل شد خزان
پاس می دارم تو را ای بی نشان

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):