🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
چشمانِ تو
یک راهِ خالی از خیابان است
یا خلوتِ شبهای بارانی؟!
نمیدانم …
امّا برای من،
وقتی که مفتون نگاهت بوده و، هستم
روشنتر از روز است:
چشمان تو، یک روز؛
میغرّد و امواجِ سنگین را
تا صخرههای دور
– همچون گیاهانی که میرویند
در امتدادِ ساحلِ مغرور –
تا آرزوهای بزرگت … رام خواهدکرد
در اوجِ افسانهست چشمانت …
من با تمامِ قرنهای پیش و پس،
امروز ؛
در معبدِ مشکینِ چشمانت
شب را صدا کردم …
آرامشِ شهری پر از طغیانِ طوفان را
در امتدادِ خشکیِ اعصار
– در گرمگرمِ جِدّ و جهد و شور –
با دستهای کوچک و پاکت؛
دعا کردم …
یک پیله پروانهست دستانت …
پ ن: بازانتشار به مناسبت 2 بهمن زادروز پسرم
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
بهمن 3, 1398
🌿🌺🌺🌺
پاسخ
بهمن 3, 1398
❤❤❤
🌷🌷🌷
پاسخ
بستن فرم