🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 نقاب

(ثبت: 249695) مرداد 9, 1401 

 

تو را دیدم، نفوذ چشم تو تا عمق جانم رفت
حواس از مغز و غم از قلب و اخم از ابروانم رفت

همان بودی که عمری در خیالم می پرستیدم
نقاب افتاد از آن تصویر و اسمت بر زبانم رفت

منی که اهل دل دادن نبودم، منطقی بودم
نمیدانم چرا با دیدنت از کف عنانم رفت

دو ابرو بیت اول، چشم هایت بیت دوم بود
لبت بیت الغزل بود و همان جا دل، گمانم رفت

زبانت واژه ها را مثل موسیقی ادا می کرد
نوا و شور و ماهور و بیات از اصفهانم رفت

دو بیت از مولوی خواندی و من مردم برای تو
شدم مانند مولانا که شمسِ داستانم رفت

چنین جذاب خندیدی که باران در دلم آمد
چنان زیبا درخشیدی که ماه از آسمانم رفت

غزل هایم همیشه آخرش تلخی و رفتن بود
ولی با بودنت، “ماندن” به خورد واژگانم رفت

غمی که با خودم قد می کشید و خسته ام می کرد
مرا پیش تو خندان دید و فورا از جهانم رفت

 

 

 

 

نظرها
  1. طارق خراسانی

    مرداد 9, 1401

    دو ابرو بیت اول، چشم هایت بیت دوم بود
    لبت بیت الغزل بود و همان جا دل، گمانم رفت

    زبانت واژه ها را مثل موسیقی ادا می کرد
    نوا و شور و ماهور و بیات از اصفهانم رفت

    سلام

    غزلی نفیس و عاشقانه است

    قند مکرر است
    اگر خدا فرصتی نصیبم کند تمام اشعارتان که تعدادان ها 70 عدد می باشد را حتما بازخوانی خواهم کرد.

    در پناه خدا

    در پناه خدا🌿👏👏👏👏👏👌🌹🌿

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا