🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 هزار حنجره از توحید

(ثبت: 1393) اردیبهشت 15, 1395 

هــزار حنجره از توحید

 

در آن جهنم نامردی، در آن زمین پُر از تردید
در آن جزیره که از خاکش، به غیر جهل نمی­ رویید

وبای حرص و حسد جاری، به کوچه کوچه­ ی رگ­ هایش
از آسمان سیاهش جز، هراس و یأس نمی­ بارید

گلوی روشن آگاهی، به زیر دشنه­ ی ظلمت بود
کسی گناه اسیران را، زتازیانه نمی­ پرسید!

فریب و مکر و ریاورزی، شروع صبح قبایل بود
زبان مهر و وفا خاموش، جواب صلح و صفا تبعید!

در آن زمینِ تب­ آلوده، در آن صحاری سرگردان
کسی شکفت که با خود داشت، هزار حنجره از توحید

کسی که وسعت دستانش، پر از شکوه نوازش بود
کسی که رخت رهایی را به برده­ های زمان پوشید

کسی که گرمی گفتارش از آفتاب سخن­ ها داشت
کسی که آتش لطفش را به پرده پرده­ ی شب پاشید

کسی شکفت و صلا در داد که ای جماعت نابالغ!
چقدر پرده کشی بر نور، چقدر ماندنِ در تردید

چه غنچه­ های لطیفی که، به کام گور فرستادید!
چه شد عطوفت دل­ هاتان؟ چرا به خویش ستم کردید؟

الهه ای که زسنگ و چوب، بنا شود به چه کار آید؟
به سمت و سوی خدای من، چراغ عقل برافروزید

خدای من نه ! خدای ما، خدای در همه جا جاری
خدای صلح، خدای عشق، خدای روشنی و امید

همو که جلوه ­ای از حُسنش، به سمت کوه چو جاری شد
شکوه کوه زهم پاشید، به روی خویش فروغلتید

همو که داده به من فرقان، که از درخشش آیاتش
هزار پرده بر آویزد، زشرم پیش رُخش خورشید
…………………………

                            ***

اگر چه سخت ولی آخر، شکست هیبت بت ­ها را
و آیه آیه­ ی توحیدش، به چارسوی زمان پیچ