🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 همین ها هم با صفر زندگی کرده اند

(ثبت: 251872) مهر 17, 1401 

 

هر روز آدم ها با هم پیوند می خورند
مانند واژه هایی که دریک جمله ی بلند
به هم پیوند می خورند
آدم ها یکدیگر را می خورند
اما واژه ها با هم کنار می آیند
می آیند
فردا سر خیابانِ آزادی/ کوچه ی نابینایان
پلاک صفر / واحد 10
تشیع جنازه ی عشق برگزار می شود
همه می آیند از بقال بگیر تا شقال
تا بد حال و خوش حال
شاید لازم باشد جناب شعر شما هم باشید!
جناب هنر هم باشد
جناب نقاش هم اگر باشد عالی است
تا نقش و نگار دیگری را
از جناب عالی و عشق تصویر کند
بد نیست
نیست
آخه کسی
جز همین ها که گفتم عاشق نیست
و تنها همین ها عشق را خوب می فهمند
همین ها هم با صفر زندگی کرده اند
و هم با رفتارهای عدد یک
وقتی در کنار هزاران صفر قرار می گیرد
آشنایی کامل دارند
این ها هرگز صفرها را در کنار عدد یک
در جیب خود ندیده اند
اما کتاب ها در مورد آن ها نوشته اند
همه ی ما عدد یک را خوب یاد گرفته ایم
ولی دو را بلد نیستیم
و تا سر و کله ی دو پیدا می شود
بلافاصله می گوئیم باز هم این مردیکه
پیدایش شد
عدد یک میراث پدران ما نبود
ما تک خور بودیم
اما یکدیگر را خرده خرده خوردیم
اما به همدیگر یک نگفتیم
بلکه حرفِ نه را گفتیم
نه
در کتاب تاریخ ما
کم تر به چشم می خورد
و نمی دانم از کجا پیدایش شد
که عاشقِ
هرکسی که می شوی
بلافاصله خودش را وسط می کشد
نه را برای ما درشت ترسیم کرده اند
کرده اند
چه فعلِ خوش مشربی است
در پایان جمله که می آید
به معنی این است
که
پادشاهان ما کارهای زیادی کرده اند
مثلا چشم های زیادی را درآورده اند
درآورده اند
آری همین پادشاهان پدر خیلی از واژه ها
و حرف ها را درآورده اند
و ما امروز این واژه ها را
در لابه لای کتاب ها می خوانیم
درست دُرشتِ دیروزی است
به اندازه ی مرگ
که وسیع تر از یک سرزمین
خودش را در یک جنگ نشان می دهد
می دهد
این واژه که نامِ مستعارش درد است
جان می دهد
به مرگی که در خیابان های شهر
گام هایی درشت تر از مردم برمی دارد
آرزوی ما این بود که یک روز حضرت ثروت
زور و تزویر را بر دوش ما بردارد
تمام تحریم های زندگی را
با امیدِ ما آشتی دهد
و در چهار راه های شهر
به جای چراغِ قرمز
چراع زرد را مرسوم کند
تا که خود شیفته که شدیم
حداقل خودمان را در شعر ببینیم
اما مرسوم شد که یک شاعر خودش را
در آینه دید و خودکشی کرد
تا برسد به این که خودش را در شعر ببیند
در شعر خودت را دیدن ساده نیست
به مانند این است که از شب تا روز
پادویی کنید
و بعد خودت را در چشمان ثروت ببینی
شما کسی دیگر را به جای خود
در شعر می بینید
و این قابل تحمل نیست
کسی صادق نیست
حتا جنابِ شعر امروز که صداقت خودت را
در آن دید
دیگر نمی توان دید
هیچ دیده ای دیدنِ روی تو را
دوست ندارد ببیند
خودش خوب دیگران را می بیند
اما نوبت ما که می رسد می گوید
چشمانت را درویش کن
نمی دانم شعر این رفیق دیرینه چرا رفتارش
با آدم ها این جور شده است!
شعر دیروز را شعر هست می گویند
و شعر امروز را شعرِ است
اما من نمی دانم که آخرش نامِ شعر هست است یا است هست!؟
هست
در آخر جمله که می آید
به زندگی کمک می کند تا باشد
مثلا می گویند
زندگی هست
عشق هست
فکر هست
اما تا شقایق هست زندگی نباید کرد
تا صدا هست چند صدایی هست
اما تو می توانی چند صدا باشی
ولی من با صدای خودم به بی صدایی می رسم
می رسم به تنی که هر ماه عادت کرده است
چند کلمه را سبک تر بر زبان بیاورد
دوست دارم
به هر بنیادی زنگ بزنم
و بر زبان آورم که به هر حرفی نمی توان اعتماد کرد
آخه این روزها هر کسی فیلسوف نیست
تا حقیقت را به نامِ سقراط صدا زند
من از آدم هایی که بلند صحبت می کنند
ترس دارم می ترسم صدا ی آن ها
یک روز روحِ مرا کتک بزند
من همیشه درِ خانه تا درِ مدرسه
کتک خورده ام
و در مدرسه هم خیلی خورده ام!
از آب شیر دست شویی بگیر
تا حرفِ هم کلاسی تا زبانِ معلم
و تو که خیلی آهسته حرف می زنی
و یا ازاین که اصلا حرف نمی زنی
خیلی می ترسم
من از آدم هایی که آهسته حرف می زنند
کم تر می ترسم
اما از آدم هایی که اصلا حرف نمی زنند
اما حرف می زنند زیاد می ترسم!

 

عابدین پاپی(آرام)

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :

نظرها
  1. فریبا نوری

    مهر 17, 1401

    شعر دیروز را شعر هست می گویند
    و شعر امروز را شعرِ است
    اما من نمی دانم که آخرش نامِ شعر هست است یا است هست!؟
    هست
    در آخر جمله که می آید
    به زندگی کمک می کند تا باشد
    مثلا می گویند
    زندگی هست
    عشق هست
    فکر هست
    اما تا شقایق هست زندگی نباید کرد

    درود جناب پاپی گرانقدر
    🌷🌷🌷

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا