🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 وحشت طوفان

(ثبت: 242355) مهر 27, 1400 

 

به روی کوچه ها بستند احساس خیابان را
نگاه خسته ی شهری که حس می کرد طوفان را

صدا پیچید در اذهان خاموش تمام شهر
صدای رعد و برق وحشی و آماج باران را

کسی فریاد می زد زیر رگبار سیاهی ها
و در آغوش خود محکم گرفت از عشق ایمان را

صدایی نیست ، تنها کوچه ها از مرگ لبریز است
قدم هایی که له می کرد احساسات انسان را

هجوم گرگ های وحشی از اطراف کوهستان
که لذت می برند از ما بگیرد واژه ی جان را

تناقض های سرسختی که از عصر حجر مانده
که در یک دست شمشیر است و در یک دست قرآن را…

خیابان های تاریک و صدای وحشت محضی
که زهر مار می سازند بر ما لذت نان را

ولی یک شاخه گل رویید بر روی مزار عشق
که من از بین خواهم برد این فرجام و پایان را

علی رضا رحمانی

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):

نظرها
  1. مهر 27, 1400

    شعر اعتراضی بسیار زیبایست احسنت👌👌

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا