🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
گفتم از خویش مرنجان دگر این شیدا را
گفتی از رنج بری گنجِ مرا ، ای دارا
گفتم از چشم مینداز منِ رسوا را
گفتی آغوش به پایان بَرَد این بلوا را
گفتم آخر به لبم میرسد از هجرِ تو جان
گفتی آخر به لبت میزنم این لب ها را
عقل داند که بُوَد مژده ی وصل تو دروغ
دل ولی بی تو نمیخواست دگر دنیا را
حال ; تنها من و آن وعده و گیسوی سیاه ..
باز انداخته ای پشت دو گوشَت ما را !
حامد نصیری (نصیر)
شنبه _ هفتم آذر ماه هزار و سیصد و نود و چهار
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (2):
آذر 9, 1394
سلام و عرض احترام
بسیار زیباست
درود بر شما
پاسخ
آذر 9, 1394
سلام
بسیار ممنونم از لطفتون
پاسخ
آذر 9, 1394
سلام و درود…
خیلی زیباااااااااااااااا بود….
احسنت به قلم تون…
موفق باشین
در پناه حق
پاسخ
آذر 9, 1394
سلام
خوش آمدید خانم صفا
تشکر
پاینده باشید
پاسخ
آذر 19, 1394
زیبا بود
منو یاد خودم مینداخت
پاسخ
بستن فرم