🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
شامگاهان از غارها گذشت
از روستاها
و همچنان تهیدست
به شهرها رسید
همانقدر خیره و اندوهگین
که محو قصّۀ خورشید شود
پس از هر باران
هنوز فاجعهای رخ نداده بود
جز یکی بود یکی نبود
و تنوری که نمیدانست
به بچهها چگونه بگوید
که غازها به کجا پرواز کردهاند؟
شب در خیال خود
همچنان بر ارابّۀ دیو مینشست
و روز بارانی
در اندیشۀ بازی نور و آب بود
انگار نه انگار
که صد سال،
از سینما گذشته است
هزار سال از شعر،
و بند همۀ پریان را در قصّهها
پراپ،
به آب داده است
نقش دیوارههای غار بماند
حالا دیگر
گنجشکی که در باغچه چال میشود هم،
میداند:
فضاهای تهی
همه شبیه یکدیگرند
چه در ساحل باشند
چه در درّه
و چه در ایستگاه قطار
مسیح موعظه کند
یا ناباوران شاهد بیاورند
هیچ فرقی نمیکند:
در شامگاه
همیشه چراغها نیمهروشن است
و بیش از آن که آشکار کند،
میپوشاند.
1402.06.16
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (6):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (10):
دی 23, 1402
درودها مهربانوی ادبیات اندیشه
بسیارعالی است هم شعر و هم دکلمه
دکلمه هرچه رو به پایان رفت بهتر شد تا انجا که لحن خاص و سرشار از همگامی با محتوای متن در بازتاب عناصر گردید واقعا تاثیر گذاراست
مطلبی بر این شعر نوشتم ولی امروز و امشب نرسید همین که بتوانم برداشتم را جمع بندی کنم تقدیم می دارم
به سهم کوچکم به عنوان مخاطب شعر امروز بابت اشتراک افکار و اشعارتان در انجمن شعر پاک سپاسگزارم
پاسخ
دی 23, 1402
درود و دستمریزاد👏👏👏🌺🌺🌺
پاسخ
دی 23, 1402
درودها مهربانوی هنرمند
زیبا قلم زدید و زیبا دکلمه کردید…
ممنونم از اشتراک گذاری 🌸🌸🌸❤️
پاسخ
بستن فرم