![حنظله ربانی](https://sherepaak.com/wp-content/uploads/2019/01/avatar_209-e1586090215309.jpg)
🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
هی چنگ می زد ، چنگ می زد ، چنگ می زد
چنگیز چشمانش که دم از جنگ می زد
می آمد و سرسبزی ام را سرخ می کرد
با خون من لب های خود را رنگ می زد
یک آسمان آیینه با خود داشت اما
بر عکس آن آیینه ها نیرنگ می زد
آهسته آهسته قدم می ریخت در شهر
دل – شیشه های عابران را سنگ می زد
با این که نام از شهر ” عشق – آباد ” هم داشت
در عشق بازی ها کمیتش لنگ می زد
ای کاش ! دست از دشمنی می شست ، ای کاش !
دستی به من می داد و قید جنگ می زد
حنظله ربانی
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (8):
مرداد 14, 1395
درود گرامی
شعر زیبایی خوندم
موفق باشید
پاسخ
مرداد 15, 1395
سپاس جناب حکیم
پاسخ
مرداد 15, 1395
با درودی صمیمانه :
غزلی زیبا و دلنشین و صد البته با پیامی متعهدانه …
زنده باشید و سرفراز …
پاسخ
مرداد 15, 1395
جناب شاهنگیان محبت کردین
ممنونم
پاسخ
مرداد 15, 1395
درود برشما
پاسخ
مرداد 15, 1395
درود بر شما جناب انصاری
پاسخ
مرداد 15, 1395
درودها
زیبا بود
پاسخ
مرداد 15, 1395
سپاس خانم امینی
پاسخ
مرداد 15, 1395
سلام و درود بر حضرت استاد ربانی گرانمهر
اثری زیبا و فاخر را آفریده اید
دستمریزاد
در پناه خدا شاد زی
پاسخ
مرداد 15, 1395
درود فراوان بر شما استاد خراسانی عزیز
ممنون از محبتتان
پاسخ
مرداد 16, 1395
زیبا دیدم شعرتان زرا
پاسخ
بستن فرم