🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 چشمان چنگیزی

(ثبت: 2142) مرداد 14, 1395 

هی چنگ می زد ، چنگ می زد ، چنگ می زد
چنگیز چشمانش که دم از جنگ می زد

می آمد و سرسبزی ام را سرخ می کرد
با خون من لب های خود را رنگ می زد

یک آسمان آیینه با خود داشت اما
بر عکس آن آیینه ها نیرنگ می زد

آهسته آهسته قدم می ریخت در شهر
دل – شیشه های عابران را سنگ می زد

با این که نام از شهر ” عشق – آباد ” هم داشت
در عشق بازی ها کمیتش لنگ می زد

ای کاش ! دست از دشمنی می شست ، ای کاش !
دستی به من می داد و قید جنگ می زد

حنظله ربانی

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):

نظرها 11 
  1. علیرضا حکیم

    مرداد 14, 1395

    درود گرامی

    شعر زیبایی خوندم

    موفق باشید

  2. منصور شاهنگیان

    مرداد 15, 1395

    با درودی صمیمانه :

    غزلی زیبا و دلنشین و صد البته با پیامی متعهدانه …

    زنده باشید و سرفراز …

    • حنظله ربانی

      مرداد 15, 1395

      جناب شاهنگیان محبت کردین

      ممنونم

  3. درود برشما

  4. مينا امينی

    مرداد 15, 1395

    درودها

    زیبا بود

  5. طارق خراسانی

    مرداد 15, 1395

    سلام و درود بر حضرت استاد ربانی گرانمهر

    اثری زیبا و فاخر را آفریده اید

    دستمریزاد

    در پناه خدا شاد زی

  6. حنظله ربانی

    مرداد 15, 1395

    درود فراوان بر شما استاد خراسانی عزیز

    ممنون از محبتتان

  7. علی اصغر اقتداری

    مرداد 16, 1395

    زیبا دیدم شعرتان زرا

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا