🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 «چشم شدن با نگاه شدن فرق می کند»

(ثبت: 254700) دی 18, 1401 

 

زندگی هنگامه ای بی هنگام که هنگام به هنگام
دردرونِ اشک ها فریاد می زند
می زند که زده شدم
باسنگِ مرگ
با فشنگِ تفنگ
و با ننگِ رنگ!
آری
این کلمات حالشان مساعد نیست
این سطرها که حکمِ اعدام آن ها اعلام شده
اعلام نام یک اعلامیه نیست
اوهرصبح
فوتِ غروب های هرمشرقی رااعلام می¬کند
من هزاران سال است که اعلامیه ی خود را اعلام کرده¬ام
هزاران سال پیش از بیش های مادرم مُرده ام
من یک کودک هزارساله ام
که
دندان هایم سیاه متولدشدند
وقتی متولد شدم موهای مادرم سفید بود!
سفیدسرگذشتِ یک گذشته که درگذشته ی خودش درگذشت
و من
درسفیدهایی درگذشتم که موهایی سیاه داشتند
من پدرِهرسفیدی ام که سپیدارنشد!
مانند سفید های پدرومادر
که
جایزه ی نوبل درد را درکنفرانسی سیاه گرفتند
سفید یک رنگِ قشنگ بود
من اولین بار سفید را ازمعلمی به نامِ برف آموختم
و تو
برای آخرین بارسفید را از قلمی یادگرفتی
که
با سفید های کاغذ سیاه های زندگی را می¬نوشت
من شعری درخیابانِ تشویش
که درسیاه چادری بی سقف می¬زییم
من شعری
آکنده از هلهله و زلزله که برای صداهای بَم، بَم شدم
من فریادِخون
و خونِ هرفریادم!
درکوچه هایی که سربربالشِ فقرگذاشته اند
من شعرِفقرم
دردامانِ نان که ازهرطرف که خواندم نان بود
اما نان نیست!
من شعری
به رنگِ مردمانِ آفریقا
که
برگ های هرکتابی را زرد ،سرد و پردرد می¬بینند
من شعری
دردامانِ این شهرکه هرگزمهربانی آغوش را احساس نکردم
نگاه کن
به نگاه های خودت نگاه کن
ببین که چند نگاه به توخیره شده
خیره شدن خوب نیست
ممکن است که نگاهی درشما باشد
که
! هرگز دیده نشده است
و یا نگاهی که سال هاست طعمِ گرگ می دهد
هیچ نگاهی شیرنیست
اما شیرآن است که بی نگاه نگاه شود
نگاه کن
ای کیشِ بی ریش وُ خیس وُ خیش !
به خودت
و به خودهایی که خود باورنشدند
نگاه کن
این روزها
هیچ چشمی پرنوروزنیست
چشم شدن با نگاه شدن فرق می¬کند
شاید هیچ چشمی هنوز نگاه نشده باشد
اما خیلی ازنگاه ها چشم شده¬اند!
چشم واژه ی خوبی نیست
گویا ریشه دربردگی نگاه ها دارد
شاید دشمنِ هردوستی باشد
من هیچ چشمی را ندیدم که دیگران را ببیند
بلکه همیشه موهای خودش را شانه می¬زد
مگرکسی گوشِ این موش را می¬بیند
که
به چشم ها گوش می¬دهد
من فرزند دوش
و تو
همیشه خوش پوش
چه فرقی می¬کند
وقتی
دیوارما ،پرازآواراست
چه فرقی می¬کند
وقتی مشکل ما کاراست!
و یا چه فرقی می¬کند
وقتی نونِ ندار را که برمی¬داری دارمی¬شود
راستی شعر چگونه جان می¬سپارد؟!
مثل برگ هایی که زرد می¬میرند
یا مثلِ سیبی که قرمزهایش سیب می¬شوند
یا مثلِ یک نگاهِ برفی که همه چیز را سفید می بیند!؟
وقتی شعرمی¬بارد
شبیه هیچ بارانی نمی¬بارد
او درروزی آفتابی می¬بارد
دریک لحظه که
دقیقه هایش شبیه ساعت می¬میرند
شعر فرزنددقایقِ هرزندگی است
که شقایق شد
و همه دوست داریم
لحظه های او را درآغوش بگیریم
آه انسان
چرا حسِ مادرانه شعر را احساس می¬کنی
شعر مادری است
که
برای زندگی مادرانه اشک می¬ریزد
شعر پروردگارهرکردِگاری است
که
درفرصتی کوتاه حرف ها را رمان می¬کند
شعرهیچ چیزی را خاموش نمی¬کند
حتا خورشیدی را که درآفتابِ چشمان اش پیداست!
او به گوش هایی گوش می¬دهد که فراموش شده¬اند!
شعریک عارف نیست
ساده پوشی است
که سادگی ها را ساده بیان می¬کند
و لباسش ازجنسِ واژه ی پاک اما سینه چاک است
او نبض هرخاک ِهمیشه پاک است
او فرزند فقری است که فقیرنیست
اما دست هایی را فریادمی¬زند
که
پرازتهی های دردند
آه نگو
ای انسانِ گاه به گاه
که
گاهی درآگاهی خود به شعور می¬رسی
گذر این خودآگاهی درگذارِ دل به آگاهی نمی¬رسد
وقتی گاهی آهی درراهی
در
گذشتِ هردرگذشته ای
گذشته است!

 

شعر از: عابدین پاپی(آرام)
از دفترِ: حسرتِ این آبادانی به هیچ آبادانی شبیه نیست!

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):

نظرها
  1. طارق خراسانی

    دی 18, 1401

    شعر مادری است
    که
    برای زندگی مادرانه اشک می¬ریزد

    سلام

    زیباست

    در پناه خدا 🌿👏👏👏👏🌿

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا