🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
محو در قله معنا بودم…
نور خورشید به پهنای حقیقت گم شد…
منطق تاریکی…
متن با حاشیه را برهم زد…
و نفس حبس شد انگار کسی میشکند حنجره را…
حس گمنامی و غربت دارم…
در هوایی که جهان دلگیر است…
و تو پیدایت نیست…
بغض می آید و من میخوانم…
کاش احساس من از حاشیه ها پر زده بود
من به دنبال تو در قافیه ها گم شده ام…
لحظه هایم همه مدهوش تماشا شده اند…
در تمنای تو طوفان دلم پیدا شد…
ابر معنا به لطافت بارید…
و هزار شعر تناسخ همه از یادم رفت…
من و یک عالمه نا آگاهی…
چه کسی گام مرا می یابد؟
چه کسی دارد دوست؟
چه کسی چشم به دیدار من است؟؟؟
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):
بستن فرم