🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
شب
تششع هر منیری را
بیرحمانه
در تراکم غلظتش می بلعید
وجنگل
اشباع از اشباح هراس انگیز
غرق در وهم وسکوت چنان بود
که هر سخن جنبنده ای
حتا
به نجوا
شکفت می نمود
ستاره ای بود
سکوت تاریک شهر را
گاهی
با فریادی از نور
می آشفت
قبیله
به رهنمود این ستاره ی
پر فریاد از نور
تمام غیرتش را
درکوچه های تاریک وسرد
در مشتهایش گره کرد
وبه جستجوی خورشید
فانوس امید
آویخت
بر شاخه های تردید
ومردمان قبیله
محکم وصبور
گذشتند
از گردنه های سنگلاخ بی عبور
ازطوفانهای سهمگین
از دیوارهای به خون عزیزان رنگین
در آستانه گرگ ومیش بود
که ناگاه
ستاره ی راهنما
طلوع خورشید را
انکار کرد
ومردمان
دلخوش به رهایی از
لمالم ظلمتهای مدام
خو گرفتند
به دنیای خاکستری
وخورشید
بسان پرنده ای
هراسان از قفس
حتا
پرکشید
از بام رویاها
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
خرداد 13, 1399
سلام و درود وارادت عزیز ارجمند………….بسیار زیباست 🌿🌺🌺🌺🍃
پاسخ
خرداد 13, 1399
استاد خوبم
سپاسگزار مهر بی حصرتان هستم
پاسخ
خرداد 14, 1399
آقا ما ازین به بعد مرید وشما مراد
خیلی کارت درسته ..واقعا شاعری و دل سروده هایت به تمام معنا شعر
اوج خیال انگیزی و احساس و نمود واقعی انسان خاکستری .
عجبا که بعضی خیلی خود را سفید می نمایانند و نمیدانند که خاکستری بودن واقعی تر است مر همه شئونات انسانی را . پیروزتر باشید و نمیتوانم بگویم شاعرتر باشید چون شاعرترینی تا اکنون که من دیده ام 🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پاسخ
خرداد 15, 1399
سلام جناب سیاوشی عزیز
من امروز چقدر شرمسار الطاف بیدریغتان شدم امیدوارم که لایق این همه محبت باشم و این مسولیت و وظیفه مرا سنگینتر می کند
بسیار سپاسگزارم
پاسخ
بستن فرم