🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
یادگار فصل خزان
خزان میاید از ره تا بچیند برگ و بار و شاخسارش را
درآرد اندک اندک با هجوم باد از گلشن دمارش را
بگیرد پشته پشته خار و خاشاک از سر جالیز دهقان وُ
رها سازد ز دست کودک بی خانمان عکس انارش را
صدای خش خش پاهای پائیزان درون کوچه می پیچد
که بار دیگری نجوا کند با مردمان قول و قرارش را
مجالی خوش دهد بالانشینان را به گرما گرم شومینه
بدزدد از سرای بینوایان آفتاب و سایه سارش را
بسازد چلچراغ کاج های رنگ وارنگ از عمارت ها
در آنسوتر بیاندازد چراغ کلبه ای در شام تارش را
بروبد گرد و خاک از برج و باروی بلند شهرک خوبان
بریزد روی فرش بی نصیبان پرده هایی از غبارش را
به دست کارگر زخم و به پای پولداران چکمه ای زیبا
بخاطر می سپارد هر کسی فصل خزان و یادگارش را
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
مهر 10, 1399
درود ها استاد معصومی
بسیار زیبا است
پاینده باشید
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
پاسخ
مهر 10, 1399
🌹🌹🌹💐💐💐💐
با سلام و دروود خدمت آقای معصومی عزیز
بسیار زیبا و دل انگیز
زنده باد
🌹🌹🌹💐💐💐
پاسخ
مهر 10, 1399
سلام و عرض ارادات محضر استاد معصومی گرانقدر
به به
چقدر عالی
همیشه از قلمتان توانمندتان واژه های پاک و وآسمانی می تراود
لذت می برم از اشعار خوبتان
زنده باشید به مهر
درود هااا
💐💐💐🙏💐💐💐
پاسخ
بستن فرم