🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
باران که زد به قلبم آمد رخت به یادم
چندی در آن هیاهو من خشکم و جمادم
حسرت بمانده در دل از حال من چه دانی
من بی تو سرد و خشکم من بی تو بی عمادم
چشمان خیس اشکم خون گشته بی تو برگرد
خون گشته مردمانم من بی تو حاد حادم
من دور از آن دو بازو آرامش از چه گیرم
من دور از آن لبانت در بوسه بی سوادم
من دور از آن نگاهت کورم به هر نگاهی
با آن نگاه خوبت من شاد شاد شادم
بعد از تو دست سردم لزران و سرد و سرد است
سرگیجه دارم هر شب بیمار و در کمادم
شاید مرا ز خاطر کردی فرامش اما
از خاطرم نبردم آن چهره را ز یادم
چون بنگرم به چیزی یادت بیاید آن جا
در هر مکان و جایی هستی در امتدادم
آن بالشم ندیدی از گریه خیس اشکست
از ناله الغیاثا بیمار و من به دادم
روح الغزل چنانکه باشی تو عاشق او
او عاشقت نباشد عشقش دهد به بادم
شاعر : شکیبا درخشانی
روح الغزل
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
بستن فرم