🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
نقش ِتو در خیال ِمن، آتش ِ اندرون شود
آه تو را که بنگرم، چشم و دلم چه خون شود
وه به خیال ِهر شبم، روی ِ تو روبروی من
لذّت ِ نفس و شهوتم ، گریه ز دل برون شود
کن نظری به چشم ِتر، لرزش ِ چانه تا لبم
مرد که گریه سر کند، غم به دلش فزون شود
زینت ِ آسمان به شب، ماه و ستارگان در آن
بر شب ِتار من بیا، خاتمه بر حزون شود
تکیه بکن به من که چون، تکیه دهم به ربِّ خود
عشق ِخدا میان ما، به سقف ِ ما ستون شود
گاه که بوسه میزنم، فرشتگان به زیر لب
خدا خدا خدا کنن، که وصل ِ ما کنون شود
بر دل نا امید ِ من، چشم ِ تو ای عزیز ِ من
داده نوید ِ زندگی، سرمه که چون جَفون شود
چشم بدان ِ بد سرشت، کور شود به لطف حق
دودِ سِپند صبح و شب، بر حذر از عیون شود
مسعود رستمزاد
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (1):
بستن فرم