🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 بی وفا

(ثبت: 4080) اردیبهشت 27, 1396 

رفتی؟ به درک باز نیا بر پیشم

آسوده و فارغ شده از تشویشم

من از تو فقط یک دل عاشق دارم

باشی و نباشی که به عشقت زارم

در وادی من عشق تو یک آیین است

در خانه ی من زندگیم بی کین است

من سینه دریدم و دلم رو کردم

آهی نکشیدم که نبینی دردم

من عاشق مجنون شده در این عصرم

گویا شده ام شاه گدا در قصرم

رفتی؟ برو ای خائن دل در سینه

خاکی به سرت باشد و گل در سینه

بعد از تو فقط آه کشیدم گریان

فریاد کشیدم به تو گفتم هذیان

آیینه شکستم که نبینم رویت

یادم نرود دست کشم گیسویت

بعد از تو من از عالم و آدم رستم

چون از تو فقط درد کشیدم خستم

بعد از تو‌ من از مست شدن بیزارم

ساقی نشکن حرمت می، خونبارم

____________

خونم که به جوش آمده از دردم باز

این تن که به درد آمده دل سردم باز

چون مزه ی لب در لب من هر دم بار

لعنت به خودم باد خودم کردم باز

لعنت بفرستم به دلت، میدانی؟

من شاعرم از عشق ندیدم سودی

در اول هر عشق شود نابودی

معشوق شود ظالم دل نمرودی

عاشق که به سیگار شود چون دودی

باشد به روا دود شوند مردانی؟

اصلا برو، عشقت ز خودت زیبا تر

دنیای تو در خلوت من دنیا تر

امواج خیالی ی دلت دریا تر

عرفان من از لذت شب بالاتر

دیدی نشدم آدم سرگردانی؟

با جفت پریدی؟ بپر ای بی ایمان

اصلا به درک باز شوی یک حرمان

من هم بنویسم که برایت دیوان

روزی بشوی چون مثلی در ایران

دیدی چه شود آخر یک نادانی؟

________

من حاصل شب‌های سپیدم هستم

من حاصل دنیای ندیدم هستم

دنیا تو شدی تف به تو ای دنیایم

من تکیه گهت تیشه زدی بر پایم

من گوهر شب تاب شبی بی مهتاب

هرگز تو ندیدی بزدی خود بر خواب

یک خواب که از مردن دل سنگین تر

آغوش نباشد که شبم غمگین تر

دیوانه چرا با دل من بد کردی

آخر خودتم رنگ رخت شد زردی

من عاشقم اما تو نیا بر پیشم

خواهم که نباشی و روم از خویشم

مسعود رستمزاد

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):