🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 هجرت

(ثبت: 3896) اردیبهشت 1, 1396 

می روم از شهر خود دنیا فراموش شود

خاطرات از دل برون شاید که خاموش شود

درد بی درمان دل هر دم مرا یاد کند

خاطر از دیدار تبریزم سیه پوش شود

می روم اما نمیدانم چه آید به سرم

بار منزل بسته دل تا یار و آغوش شود

شاید آن شهری که رفتم هیچ کس یار نباد

وه چه ظلمی باشد این خون در سرم جوش شود

در قیاسم با رقیب از سمت یاری بی خبر

هر چه گویم گوش او گوشی به در گوش شود

بار چشمم سیل خون جاری به ابیات و قلم

شعر را آن کس بفهمد غم به دل نوش شود

شاعر از دردش بنالد با قلم در خلوتش

می روم از شهر خود دنیا فراموش شود

مسعود رستم زاد

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):

نظرها
  1. جواد مهدی پور

    اردیبهشت 2, 1396

    درود بر شما جناب رستمزاد عزیز

    عالی سرودید

  2. مهران اسدپور

    اردیبهشت 2, 1396

    درودها دوست عزیز …

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا