🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
آخرین روزهای تابستان…
کا فه ای خیس ِ خیس از آدم ها
[ این حضور ِ مِی ، ارغوانی نیست]
اسب های مسابقه در راه
شاعران روی صندلی هاشان؟!
شاعران ایستاده می بینند
شرط را هم همیشه می بازند:
جمله اشعارشان، بر اسب ِ سیاه
هیچ اسبی نمی بَرَد حتی
اسب هایی که دوُر می گشتند
اسب هایی که فتح می کردند
قلعه ها را بدون ِ قدرت ِ شاه
هیچ اسبی نبُرد هم آخر …
اسب ها رنگشان عوض می شد
ما همه استکان به لب بودیم
در هیاهوی داغ ِ ورزِ – ش! – گاه
مست امّا کسی نشد هرگز
یَرَقان داشتیم … ما … از دم …
اسب ها در عوض همه مست اند
مستِ خورشیدِ روز یا شب ِ ماه
کافه چی پیشخوان مرتب کرد
چند گیلاس و استکان برداشت
[کافه خالی ست شاعران رفتند]
اسب ها مانده اند و … گردش … گاه.
پنجم شهریور نود و شش
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
بستن فرم