🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

آخرین نوشته های فاطمه صابر

” آحاب قاتل ” تا صبح چاقو تیز میکرد.

“ساوین قدیس” صبح که بیدار شد ، آحاب را در کنار خود دید که گریه کنان به او می گفت : ” تو نه از من ترسیدی و نه قضاوتم کردی…برای اولین بار در عمرم یک نفر با اطمینان از اینکه من میتوانم آدم خوبی باشم ، شب را در خانه ام گذراند … برای اینکه تو باور داشتی که من میتوانم خوب باشم،خوب بودم … .”

خوانش: 338

سپاس: 2

تعداد نظر: 4

آدم های قدرتمندی هستند….میگویم قدرتمند چون میتوانند 

شب را بخیر کنند…

خوانش: 477

سپاس: 4

تعداد نظر: 2