🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
” آحاب قاتل ” تا صبح چاقو تیز میکرد.
“ساوین قدیس” صبح که بیدار شد ، آحاب را در کنار خود دید که گریه کنان به او می گفت : ” تو نه از من ترسیدی و نه قضاوتم کردی…برای اولین بار در عمرم یک نفر با اطمینان از اینکه من میتوانم آدم خوبی باشم ، شب را در خانه ام گذراند … برای اینکه تو باور داشتی که من میتوانم خوب باشم،خوب بودم … .”
-شیطان و دوشیزه پریم (پائولو کوئیلو)
کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (9):
اسفند 10, 1395
سلام
ممنونم از این پست زیبا
در پناه خدا
پاسخ
اسفند 10, 1395
پاسخ
فروردین 25, 1396
خوشم اومد
ورسی
پاسخ
مرداد 25, 1396
پاسخ
بستن فرم