🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
معلم شروع به درس دادن حرف «ک» کرد.
بر روی تخته سیاه، سر مشق بچهها را نوشت:
«پدر کار میکند.»
«پدر در کارخانه کار میکند.»
احمد اشک در چشمهایش حلقه بست. به پنجرۀ کلاس خیره شد و با صدایی خفه گفت: «کارخانه تعطیل شد! پدر از کار بی کار شد»…
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (2):
بستن فرم