🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 داستان مینیمال – کفاش

(ثبت: 223994) اسفند 26, 1398 
داستان مینیمال – کفاش

 

کفش های چرم سیاه رنگ را از پای مرد بیرون کشید و شروع به واکس زدن کرد. مرد به سیگارِ برگ‌اش پک عمیقی زد و کفاش قطرات اشک گونه های از سرما یخ زده‌اش را گرم کرد؛ وقتی چشم‌اش به مارک کفش های مرد افتاد… کفش بلّا!
تا پارسال مرد کفاش یکی از کارگران کارخانهٔ کفش بلّا بود. اما بخاطر واردات بی رویه، ورشکست و تعطیل شد. او هم از کارخانه اخراج…
با حسرت کفش ها را جلوی پای مرد، جفت کرد و گفت: خدمت شما آقا!

سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

 

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (1):

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (2):

نظرها
  1. مسیب عبدلپور

    فروردین 19, 1399

    درود و ادب شاعر محترم استاد فلاحی

    عالی بود
    احسنت
    👏👏👏👏

    شادکام باشید

    🌹🌷🌷🌹🌷🌹

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا