🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
هنوز بغضتان از گلوی تقویم هم پایین نرفته چه رسد به…
این دلشوره ها این روزها در گوشهایم می تپد از چشمانم می ریزد بر گونه هایم می غلتد و لبهایم را شوره زار سکوت می کند
فریادی که در حنجره ام متورم شده نفس زندگی ام را گرفته… ای فرشتگان به بند کشیده شده در آن پرواز ناتمام…
آوار دلتنگیتان صدایم را بریده است نفس تنگی حسرتتان، سینه ام را رها نمی کند
امان از این حصار حسرت از شعله های نفرت که واژه هایم را می سوزاند بدون شما دیگر لبخندی نرقصید آغوشی آرام نگرفت چراغ امیدی روشن نشد …
مهناز نصیرپور …
کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (3):
بستن فرم