🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 " انکسار عشق " از کتاب " بی مانیفست " اثر اکبر رشنو

(ثبت: 8090) شهریور 13, 1397 
" انکسار عشق " از کتاب " بی مانیفست " اثر اکبر رشنو

سلام
بی مقدمه :

” انکسار عشق در بی تفسیر اشک ،
بر یال سپید وا ژه می نشست “

شعر: زلالی جدّیست ، انکسار عشقست در رود خروشان احساس
آنچنانکه در بی تفسیر اشک درتکثیررنگارنگ واژگان سخت
همانطور ابر و باد ومه وخورشید وفلک کار خود می کرد تا باران ببارد
در تری وتازگی دیمترین زمین که لب خشک گردیده وپر ناله وحنین و هر سوی،
سوزانش بود تا اکنون که از غبن و زیانکاری بر جان ،غبارش به هوا رسیده و فریاد برکشیده و آه بلند
وچشم ودهان تشنه به آسمان بر گشوده تا آبی و آب ، چند باره زندگیش بخشد بی هیچ مزد و منت
که ویژه ی آسمانست و بس و و سعت وبخشش بی دریغش را بر جان سوخته ی خویش می خرد .
و امّا “انکسار عشق ” در رود احساس بود که اشک می شد بی تفسیر بلند بر دلجویی و استمالت گونه ، گونه های زرد
و از اوج نازل و واژه گشته وکلمه در قامت خم که عصای زبان بوده و با احتیاط و حزم از هزار ترس و دلهره و تهوّع از زمین در تهوّری می چکد و می درخشد و می پیچد در نگاه که همچنانش از زمین ، خسته ست و منتظر بر لب پرتگاه ایوان پلک نشسته ست تا گامهای احساس ، موزون تر برقصد و بلرزد و بدرخشد و بر تهوّرش سیلی از ستاره بر ریزد به انتظار و ماه را بیاویزد بر گردن اشک و نگاه ، و شعر : التیام عطش جانست که سوخته در معبر عشق و ارادت وبوی سوختگی پیچیده در پژمرد تک تک سلولهای تو که به فغان آمده از حرص و آز و طمع و طمطراق و وابستگی و سر سپردگیها و خیلی از بند پایی ها ی غلط که جان را احاطه می کرد… و یا خود به روزگار خود می آورد و می خلد تا بالت بشکند با همه ی زخم و خمت کند یا بگیرد در تعظیم های بی ربط ،
وشـــــــــــعر : التیام زخم جانست این جام زخم و درد؛ این شعر ره بریده ، ره بریده ، چه سخت تا دیده ! ، بسی تا کنون در هزارخار و خسک و رنج ودریده و لهیده ات خوناب چشم گشته و ازمرزِ های ، های اشک گذر کرده آمده به رود در حضور و در ناگزیر واژه رسیده که به میمنتش سر خم کرده و در لای بلای این سنگ و صخره ها هزار حرف نگفت وگفت در دل و پشستو های خود داشته که گرده ی معنا ، زیر نگاه های آفتاب چون پولک ماهیان شناور دریا دلربایی را گاه به گاه به تو به ایما و صدها اشاره می نمایانند و در بدر به دنبال فهیم بصیر چشمان باز می گردند … که دریا بدش به مهر و عمیق زخمش را وهمه چیز ناروا که برو رفته ببیندش و بیندیشدش و بشود مرتسم نگاه ،
از همه مهمتر همیشه ی شعر همزاد و همراه وهمرازاشک می بود… و بیت بود ازاوّل که از چشم می چکید در دو مصرع از دوچشم ودر مضمون نگاه ،
گلگون وشب فروز در جستجوی روز و مرا وتو را گلنار ، دا من بود و علاوه هدیه بود به جان وجسم تنهایم که زخم خورده بسی بی شماراز کرکسی ؛ از زمین و آسمان بی کسی و هی همیشه ی سهرابیم و سیاووشیم را به بزم گریه می آراست واین شعر بود که تنها حضور داشت رونق می بخشید و می گریست بر وایم ! در بی پروایم ومی خندانیدم به خودم
که چه هستم و کیم و کجایم ؟ وچرا هی با هزار زخم می رقصم ، خونبارم رود می شود با منقارهای بلند سرود ، هی قنوس می شوم… میانه آتش های جنون و خیلی وقت در برودت ناگزیر رفته یخ می شوم ، زمستان ؛و در این تضاد وتناقضات پنهان و آشکار شعرمی شوم .. شعر ، و من ظرف کوچک جانم را زیر زبده ی احساس و ” انکسار عشق ” می گیرم با دو دست تمنّا و می بوسمش بر بال مهربانی بر دو دیده می نشانمش و بزرگ و گران می دانمش در تقدیس می شمارمش خط به خط بیت به بیت و واژه ها این پیام آوران معنا می بوسمشان و آنان سازندگان کاخ بلند ، نگاه بانان ستارگان معنی اند در رفق ومدارا باهم در بند احساس مضمون می آفرینند … به روشنی و نو ، به مضمون می ایستم به پا به تماشا و تعظیمشان می دارم به شایستگی تمام ، که زبده ی جان آدمیست که می ریزد بر دست و پای بی نوایی تا او گامهای بلند یقین بر دارد به میمنت در التیام هرچه با ل زخم که پرواز می خواهد و باز می ریزد بر دست وپای تو تا به ستاره برسی ؛
و من منکسرعشق را تکّه ، تکّه و پاره پاره های عشق را از کوثر نگاه به جان بی سامان می خرم به بخس بها و به جان بی بها ء چونان بینوایی در صف خرید و مشتریان یوسفی ، جان خود رابارها جار می زند… و این معنا را کشیده در زیور بالهای قاصدکهای واژه ها و اینست که به هدیه جان آدم یعنی : ” شـــــــعر ” جان به ارادت بارها می دهم…
و شعر را ، شعر را عــــــــزیز مصر جان می دانم در همه ی یو سفی اش عزیز !

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند (2):

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند (3):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا