🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بر لب آرزویی غمگین
من
هوسی خشک جامانده
دردست التهاب
در بی سرخی خویش
خونین می گشتم
دراین سرای بی منطق سخت
زدگی بود همه اش
غش غلط از یک طرف
خودم را
به باد می دادم
همچون مترسکی
پر از
پارگیهای بی وصله
پالیز می پاییدم
پا روی هزار لیز
بی مزد
در حوصله پرندگان هم نبودم
بی بادبانی
در موجهای سر گردان
رها
به دست بیهودگی
می رقصیدند
برای هیچ
نت نداشتم
ریتمی در کار نبود
ترکیبی از ندانستن پنداشتن
رقصش مزخرف
با بوی زندگی
صد تعفن بود
نون نفی می سرودم
بیشتر
برای خودم
انتها پر بود
از یخ و عبث
هر دو
سراسرم بود
همه اش دراماتیک
غمگن هزار ماهور در من بود
روییده
به فصل
زرد می نوشیدم
از ساغر پاییزان
همه فصول ملس بی رمق
در دست وحشیان قرن
هی در دروغین طرب
کف بخوردم
می دادند
فریاد مرده و هرچه تنک
من فلس می خواستم
نبود
تا جویباران دریایی
هزار نگاه و پرواز
در بی تاب و تبم
خشکش زده
از بی ترنم و فاصد فاصله
فصدم میزد به شریان
سقف
پایین تر از قدم بود
بی تعظیم
می خوردم به در و دیوار
کمین
زده بخود
تاکی
جان برون برم
ازین هلاک
ازین معجون مرگ
هی بازیچه ام می کرد
هر روز به یکرنگ
لطفاً
کمی نفس
برای رهایی
از اینهمه حباب
اینهمه آمپول هوا
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
بستن فرم