🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
ماهی گُم شده ای در تَهِ اُقیانوسم
آه ای ماه بِزن بارقه در فانوسم
رقص مرجان کبود از خطر اِغفالم کرد
حال دررشته ای از روزنه ها محبوسم
ردِّ اَنوار تو در مرز تباهی گُم شد
یعنی آنجا که من از لطف خدا مایوسم
آخرین ناوکِ نور از دل این مرز گذشت
بعد از آن با همه ی خاطره ها مانوسم
خاطراتم همگی چنگ به آینده زدند
اَشک می ریختم از وحشت ناملموسم
عارفی پیر به یک باره صدا زد: لیلاااا…!
چشم وا کردم و دیدم که در آن کابوسم
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (8):
شهریور 31, 1395
درود بسیار زیبا
پاسخ
شهریور 31, 1395
سلام درود
غزلی زیبا از شما خواندم
به وجودتان افتخار می کنم .
در پناه خدا شاد زی
پاسخ
مهر 2, 1395
درود برشما
پاسخ
مهر 3, 1395
سلام خانم صالح …به به بسیار شعر قشنگی بود ….
پاسخ
بستن فرم