🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
غم و تبهای تنهایی ، چه زجری دارد این روزا
تویی تنهاترین یارم ، تویی آرامش فردا
من آن روزی که پاییز نگاهت را نظر کردم
به لبخند تنت گشتم ، اسیر و عاشق و تنها
شکست خوردم شکستم داد این دنیای بی حاصل
که رسمش دل شکستن بود و غم دادن به این دلها
خزان بی کسی و عصر پاییزی چه غمگین است
که هر روزش غمانگیز است و اندوهش ناپیدا
تو حوای دلِ این آدم بیکس نشد باشی
قسم خوردی که میمانی ، نماندی و شدم تنها
میان عاشق و معشوق جدایی فاصله انداخت
که رسم عاشقی این بود: همیشه یک نفر شیدا
شب هجران به سر آید، شکیبا باش ای سالک
که اندوه شب تارت نخواهد ماند و این غم ها
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
شهریور 23, 1401
درود بر شما
🌹🌹🌹🌿
پاسخ
شهریور 24, 1401
سپاس⭐
پاسخ
بستن فرم