🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
مثل جامی ریز ریز
دیشب از ایوان مهتابی صدایت می زدم
بی قراری کرده بر دارالشفایت می زدم
گا ه پیدا می شدی نزدیک و هم نزدیکتر
گاه طرح مبهمی در بی نهایت می زدم
دستهایم حیله گر دنبال دستان تو بود
زیر لب ها بی خودی دم از خدایت می زدم
کاملن در هم شکستم مثل جامی ریز ریز
شایدم با زیرکی نقش شکایت می زدم
نا توان از حل این دشوار تا عین سحر
حیف ، آیا ضجه هایی بی عنایت می زدم
پلک هایم خسته در هم رفت، هی بی اختیار
بامدادان ناله در شیون سرایت می زدم
یک قدم تا مرگ باقی مانده بود از بخت بد
پس بناچاری فقط حرف از رضایت می زدم
وانگهی گفتی مرا ، شیدای من بیدار شو
پیچ و خم ها این چنین بر “اهدنا “یت می زدم
27 / 11 / 94
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (6):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (11):
بهمن 28, 1394
سلام و درود استاد عالیقدر
خیلی زیباست..
زنده باشین
یاحق
پاسخ
بهمن 28, 1394
درود سرکار خانم صفا
از مکتب مهرتان می آموزم
از لطف شما سپاسگزارم
درپناه خدا
پاسخ
بهمن 28, 1394
یک قدم تا مرگ باقی مانده بود از بخت بد
پس بناچاری فقط حرف از رضایت می زدم
سلام و درود بر شما جناب شریفی بزرگوار
بسیار زیباست
سلامت و سعادتمند باشید
پاسخ
بهمن 28, 1394
درود سرکار خانم حسن زاده ی گرامی
لطف دارید بزرگمهر
به زیبایی می خوانید
درپناه حق
پاسخ
بهمن 28, 1394
به به
عرض ارادت
فوق العاده بود جناب شریفی
پاسخ
بهمن 28, 1394
درود و سپاس
ممنون از مهرتان
بمانید و بتابید
بامهر
پاسخ
بهمن 28, 1394
سلام
شعر زیبایی بود.مرحبا
پاسخ
بهمن 28, 1394
درود و سپاس
از لطف بی دریغ شما
درپناه حق
پاسخ
بستن فرم