🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 تناقضی در فریبایی مضمون یک سرایش

(ثبت: 13107) بهمن 2, 1397 
تناقضی در فریبایی مضمون یک سرایش

 

تناقضی در فریبایی مضمون یک سرایش

نویسنده: اکبر رشنو

 

 

درودتان گرامیانم !

گذری در مضمون شعری با عنوان ” همه چیز ساده است ” اثر سرکار خانم فریبانوری

و

امّا شعر

همه چیز ساده است :

من
میان برف ها
غرق می شوم

گرد سالیان را
-از روی ساز نو –
پاک می کنی

کسی مدام
برای زن مرده
نامه می فرستد

و دستمالی
با نقش برگ های بلوط
از دستگیره ی در آویزان است

هفتم فروردین نود و هفت

درودها و سلام

چقدر میان قطعات و پازلها چرخیدم
این خشک مغزیم قد نمی کشید
به اوج و ارتقایی که در ذوب شدن بود همان غرق شدن که تعبیرم بود
وقتی در برف غر ق می شوی
در تلازم بهار چیزی شبیه آب
در تاب آفتاب تصعید را در رگ حیات می جویی با همه ی بی دست و پایی
بالاخره ی تو سر می کشد به شوخی از جنس صنوبری
و قامت می کشی به رو شنی واین هنر فقط در جاری شدن میسّر ست
و این کار تناقضیست در جان وجسم مان که در تلطیف،
هزار صعوبت را می شکند
و در بطن سختی و سنگلاخ می روید به ازای روان شدن در برف
که منشور زندگیست قدّ می افرازد در شمایل سخت باشرف
که چشمان ستاره در آن خیره می گشت…
وچقدر! من در مضمون به خودم پیچیدم
تا گره از تنه ی سخت و پر صلابت بلوط که بسی زخم خورده ست
این سر زنده ی سبز ، بگشایم
و چقدر پیغام بلوغ روی دسته در آویزان بود به بهای
بلوغم که همه ی شش جهت را در خود غرق می کرد
البته پس غوطه های بیشمار در فرو رفت در قعر
که خود بیشترین تعمیق رادر اوج رقم می زد …
و هیچ رسالتی به بی گرد پاهایش نمی رسید
و در برف پایم لغزید به و رطه های عمیق که به زور خودمو رها کردم از چسبندگی معنی که روزی تو رفته بود ی به تفرج روی برف در فرح و من پایم به چیزی از عمیق نمی رسید چون هنوزم اوج را جهت نشناخته ام
درود و دستمریزاد و آفرینان
و ” هرگز هیچ چیز ساده نیست ”
و
درودی دیگرو بر داشت دوم :
وبسی دورتریم از هر چه که هست،
باز بسی نزدیکتریم از آنچه به نظر می رسد
واین شناوریمان بود در فکر و تخیّل و فراست و هی دست وپا می زدیم در دریافت
آنچه که هست وما میان چه باید کرد ها ! غوطه می خوریم روی برف و یا هزاران چیز دیگر
و قتی یخ زیر پایم شکست و در برف فرو رفت
لغزیدم به عمیق چیزی که اصلا فکر شو نمی کرد
و من رفته بودم از دست
و دوستی در مردی اش هی نامه می نوشت…
از سر عشق که این یعنی : هرگز عشق نمرده ست
و از این مهمتر پس تعمیق در سیر و صیرورت
در دو باره ای با لباس وسر پنجه های سبز
از ناکی سر بر می کرد
واین نوعی تناسخ را رقم می زد…
ومن دو باره ای می شدم در برگی سبز
تحفه ای برای دوباره بودن
در میانه ردّ پای اشک بر دستمالی سبز روی دسته در ، در ما بازای عشق روییده می شدم و یا اصلا روییده بودم
واصلا نمرده بود وتناسخی هم نبود در نظر مردی که عاشق بود اما نه تنگدلی بر این غریق می گریست ،
و من آغازی می شدم برای دو.باره ی تو
وبه هر طریق این هم “سهلی بود ممتنع “که این واژگان
در تجانسی رقم می زد…
و نمی دانم چرا؟
دوباره من به این نتیجه می رسم
که ترسیم دوباره ام هم همچنان بسیط نیست
بلکه نگا ه باید بر پیچشش ،خود بیفزاید تا طعمی از تعمیق را بچشد
و
راستی چه کسی زیر پوست را می فهمد؟
جه کسی ؟
و حرفی دیگر از در یچه ای دیگر مرتبط با عنوان شعر به همین سادگی می لغزیم بی هیچ نگاهبانی هیچ چیز جلو دارمان از افتادن در دامان قهر نیست وما بر لب تیغ راه می رویم چقدرمان باید مراقب بود وحتی چقدر در دست ما نیست این سقوط و ما در مجرای لیز و تیز زندگی پر خطر گام می زنیم و شاید بعض و قت با باری از تبختر ونه با کوله باری که باید
و این ” آنِ ” نکته ایست که مارا باید از غفلت وخوابزدگی دور کند و بیدار واین لغزیدن در برف ومدفونی پیام هر لحظه زندگیست که در امتداد همیشه از بیخ گوشمان بقول معروف می گذرد وهمه ی هر چیز که اتفاق می افتد تنبهی باید در ما بیدار کند تا در صلاح و صواب و درستی و … بیندیشیم و میانه ی اینهمه صعوبت وتنهایی وغربت روز افزون آدم ، دست به چه کاری باید زد
ومن فرس راندم به تقریب در فسحتی که در ذهن تو می پیچید !

درودتان ودستمریزاد و تقدیم به ارادت

نظرها
  1. مدیر سایت

    بهمن 2, 1397

    سپاس فراوان

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا