🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
غنچه گل باز نکرده ، بس که طوفان شده بود
باغ از غم زدگی، یکسره حیران شده بود
مرغکی که گذرش بود به این باغ، بهار
جای بستان، فقط از تپهی ویران شده بود
هرگز آن باغ تداعی شده در ذهن نبود
هر چه از خاطره در او محو آسان شده بود
پس از آن روز و شب ما شده درگیر ملال
حال آن خطه آباد، دگر شامل بحران شده بود
گذر کند دقایق ، شده تسلیم زمان
چون سرآغاز خزان بود، همه فصل هراسان شده بود
عمر انسان که نبیند همه روئیدن گل
مثل دیوانه کوری است که عصیان شده بود
باد ، هم می شود از جنس نسیمی آرام
یا وزد تند که از ریشه نمایان شده بود
سروده ای از : ادریس علی زاده اسفند ۱۴۰۱
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (5):
بستن فرم