🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 «آبانِ شیون»

(ثبت: 255265) بهمن 1, 1401 

 

ای حضرت ترین عالی ای هست؟
دمت گرم آنگاه که نیست می¬شوی
آنسان که گرمای تنت زمستانِ پرگلی است
دمت سردِ سرد باد
چنان سرمای تابستانی آنی که صبر را عاشق می¬کند
بگذارای سئوالِ بی جواب
تا اندوه های پرسش، آواز خود را سازکنند
بگذار
چنان که می¬دانی درچنین های خود لایق باشیم
می¬خواهم با خواهم های تو
با گیتارِتار
دقایقی را به یاد شقایق بنوازم
آه نگو که هزاران گاه درمن آه می¬کِشد
و صدها راه که بی¬گناه کشته شدند
من درصفحات این فصل کلمه ای را آواره می¬بینم
نام اش آبادی است
می¬خوام خرابه های همین آبادی را بنوازم
وتو
غروب خودت را با رنگ ها تقیسم می¬کنی
و ما
درطلوع هرگریه ای به استقبال لبخند می¬رویم
دیشب یک برهیچ به خودم باختم
و فهمیدم که
درمن دشمنی ازدوست زیست می¬کند
دشمنی که
گاه درخلوت خودش
مانند سایه به همسایه شباهت دارد
من غمگین ترازانگشتی ام که
خودش را فدای دست ها کرد
نفسِ یک سکوتِ لیلی وارم
که
به خاطرِ مجنونِ فریاد آواره شد
آواربا دیوارکه باشد
سقف دربلندای خودش کوتاه می¬شود
دیگرنمی شودبا دیگری به خود اعتمادکرد
وقتی دیگری درمتنِ زندگی ات فرامتن می¬شود
بگذار
روز را بر«نو»بپاشم
شاید نوروز شد
بگذار پی را برصورت روز بمالم
شاید پیروز شد
چگونه است؟
همیشه چگونه ها زودتر ازچه گفتن ها شکست می¬خورند!
آدم ها شکلِ کتبی دارند
و شفای این قانون همیشه شفاهی است
دست ما بر روی هرحرفی که بخورد
شصت قهرمان دست می¬شود
چگونه است که
هیچ اشاره ای با اشاره سطرنمی¬شود
بگو ببینم
چگونه بخشی ازحافظه ام را حافظ کنم
تا تمام خودت را حفظ باشم؟!
این پارادوکس گاهی به خودآگاهی که می¬رسد
آگاهی اش را فراموش می¬کند
من تأویلِ یک متنِ سرگردانم
تأویلی ازدادائیسمِ یک فصل
که
بهارش لباسِ پائیز را برتن دارد
حروف اش ازهیچ کلماتی پیروی نمی¬کنند!
تصویری ازیک شکلِ تصادفی که دردنیای مدرن طرح شد
کجای این هرمنوتیک هست مند نشسته¬ای
که هرمسِ خودت را از یاد برده¬ای
کجای این آن به آن ها می¬نگری
که عقل را درگستره خویش عاقل می¬دانند
ای آن همانی هرهمان؟
همان باش که هستی
ای حضرتِ هست
عرض کردم که زندگی هیچ طولی را عَرض نمی¬کند
با زخمی که بر سینه ی این کینه نشسته
چه می شود کرد؟
من نوستالژی این ارتفاعِ خود ساخته ام
که
خون را با کلمه ی چون اشتباه می¬گیرد
و تو
فکرهایی را درایستگاه ِ گاه پیاده می¬کنی
که
راهِ خود را گمُ کرده¬اند!
هیچ می دانی؟
درخیابان پیدا
تفنگی بی فشنگ قصدِجانِ کتاب را کرده¬است!؟
من از نسلِ کلمه ای خرم بودم که هرگزآباد نشد
ازتبارِحسرتِ آبادی که آبادش خرم نشد
بگو ای فهم مشترک به کدام نقطه ی کلمات پناه بیاورم
تا که نقطه ی خرم آبادم را خرم ببینم
هیچ چشمی با می¬بینم های شما بینا نمی¬شود
هیچ گوشی با بینم های شما «بینم» نمی¬شود
بینم یک واژه ی اصیل است
او دوست دارد همه چیز را ببیند
چشم ها را
و بی چشم هایی که با چشم بی چشم شدند!
دراین آنکِ بی ونک
چگونه می شود
عشقِ آرکائیک را آکادمیک کرد؟
گاهی با خودم می¬نشینم
و خودم را برای دیگری می¬نویسم
دیگری درمتنِ ما همیشه هست
جز باختینی که بی کلام چندی از چند صدایی را می¬نوازد
من و تو
یک جمعه تلخ که ازشنبه ی خودش فرار می¬کند
گویند که
یک را از شنبه که بگیری شنبه می¬شود
آه نگو که هفته برای دیدنِ خودش دوچشم کم دارد
درخرم آبادِ فکر
چشمی سراغ دارم که به هیچ کسی چشم نگفته است
و تو می¬گویی
چشم سرانجام انجام می¬دهم؟!
این تکرارِدوآتشه به هیچ آتشی شبیه نیست
چه دود باشی چه رود فرقی نمی¬کند
ما دودهایی شدیم که رود شدند!
و آدمی بیش از خودش دردیگری پیرمی¬شود
بیا نزدیک بیا
می¬دانم که هزاران سال ازفرداهای ما بزرگ تری
بیا تا با هم جهان را به نامِ تو آوازکنیم
من کلماتی را سراغ دارم
که
درگذشته ی خود گذشت دارند
آغاز هرپروازند که خود را نمی بازند!
نگران نباش
ای ناشناخته ی شناخته
وقتی شناخته ای ناشناخته شدی
حتما”خواهم گفت
آری به سپاری خاک خواهم گفت
که
درخاکسپاری ما
آبانِ شیون فروردین اش را عالی بنوازد!

شعر از: عابدین پاپی(آرام)

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

نظرها
  1. محمدعلی رضاپور

    بهمن 1, 1401

    سلام و درود و عرض ادب

  2. طارق خراسانی

    بهمن 1, 1401

    سلام و درود

    و تو می گویی
    چشم سرانجام انجام می دهم؟!
    این تکرارِ دوآتشه به هیچ آتشی شبیه نیست
    چه دود باشی چه رود فرقی نمی کند
    ما دودهایی شدیم که رود شدند!
    و آدمی بیش از خودش دردیگری پیر می شود
    بیا نزدیک بیا

    عالی، ست

    در پناه خدا 🌱👌👌👌👌👌❤️👌🌱

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا