🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
دوش دیدم گل پژمرده و چون زر به رهم
گفتمش چیست سبب ای گل آزرده تنم؟
گفت در باغچه ی کوچک ِ یک مردِ بزرگ
خانه کردم که نیافتد بدنم در یَدِ گرگ
من گرفتم بر و رویی و شدم نوگل باغ
صاحبِ باغچه بوسید مرا با دلِ داغ
گفت خوشرنگ تر از من به سرایش که ندید
با محبت به سرم دست نوازش ب کشید
من خوش باور و ساده به گمان افتادم
که دگر در دل آن مرد چو کان افتادم
لیک افسوس که آن مرد به قصدی ناجور
بشکست ساقه ی من را به دو دستی پر زور
دست آن مرد جدا کرد مرا از تنِ ریش
بگرفت پیکر بیجان مرا در تنِ خویش
در حصارِ تنِ خود بسته به آزار برفت
تا مرا عرضه کند بر ره آن یار که رفت
چو مرا داد به دستانِ یخِ دلبرِ ناز
پرپرم کرد و بیافکند مرا از سرِ ناز
زیر پا خرد شد آخر تنِ سرخورده ی من
خفته بر خاکِ جفا ، این بدن مرده ی من
سحرفهامی آهو
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (6):
تیر 28, 1402
تا مرا عرضه کند بر ره آن یار که رفت
سلام و درود و خدا قوت
سرکار خانم فهامی گرامی
در این روزهای حسینی،
عوتید به حسينيه ی مجازی سایت:
https://sherepaak.com/261937/—-
پاسخ
تیر 28, 1402
زادروز تان خجسته باد خواهر گرانقدرم
در پناه خدا بهترین ها نصیب تان 🌷🌷🌷
پاسخ
بستن فرم