🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
منم آهوی اسیری کـه بود در قفسی
سر به دیوار بکوبم که به دادم برسی
هرگزم دل نکنم سفره به بازار که خود
واقف طنطنه و دمدمهء هـــر نفسی
صبحدم گو ندمد هور ز جولانگه شرق
چهره بگشا که ببینند خلایق چه کسی
مهر چون خفت به تاریکی هنگام غروب
تا سراسیمهء نخوت نشود خـــرمگسی
ماه رخسار بتابان و بــه آن جلوهء حسن
شو مسیحا و برقصان جسد خار و خسی
خلق در هـالهء روی تو گرفتار شوند
تا ز من خرده نگیرند که بند عبسی
گــــر به لیلی وشیت تالی مجنون بشوم
کی چو راضی بکنم ولوله همچون جرسی
مثل آهـــو که غزالش بنمودند اسیر
چشم بر راه بدوزم که به دادم برسی.
سیدرضاموسوی راضی
بحر ؛ رمل مثمن مخبون محذوف
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
مرداد 6, 1401
هرگزم دل نکنم سفره به بازار که خود
واقف طنطنه و دمدمه ی هر نفسی
درود بر شما
🌺🌺🌺
پاسخ
مرداد 6, 1401
🙏🙏🙏💖💖💖
درود و سپاس بانوی گرانقدر.
لطفتان پاینده.
پاسخ
مرداد 6, 1401
منم آهوی اسیری کـه بود در قفسی
سر به دیوار بکوبم که به دادم برسی
سلام و درود
خیلی دوست دارم به استقبال این بیت زیبا بروم
عالی بود
آفرین
در پناه خدا 🌿🌹👌👏👏👏👏👏👏👌🌹🌿
پاسخ
مرداد 6, 1401
💖💖💖🙏🙏🙏
درود بر شما و طبع لطیفتان استاد.
خوشحال خواهم شد هرچه زودتر
ماحصل تخیلات شاعرانهء شمارا ببینم و لذت ببرم.
پاسخ
بستن فرم