🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
مسخره تر از این……
دیشب
مردی
در آغوش سنگفرشها
یخ بست واپسین نایش
سگی
در همان حوالی
در آغوش زنی
مشق می کرد آزادی را
جوانکی گرسنه
که نانش پائین رفته بود از
حلقوم آزمندان
در آن دنج تاریکی
رهگذری را گرفتار کرد
بس بی تقصیر
میانِ تیزی تیغ وُ ننگِ باج
اما
مسخره تر از این
آنی که در لوایِ این شب بیداد
لجام برید اسب تراوایش….
.
.
.
بس که بی نوایان
غربال می کنند زباله هایمان
دیگر روی دستمان نمی ماند کاغذی
برای بهانهٔ نوشتن
حالمان خوش وُ خیالمان راحت،
بس که به خانه
میهمان داریم سگ وُ گربه
دیگر همجوار کودکی بی خانمان
سگی ولگرد یا گربه ای گرسنه
تیک نمی زند اعصابمان
آری…… در لوایِ انکار
حالمان خوش وُ خیالمان
راحتِ راحت،
که خموشانیم
به سانِ آفاق یک کور
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):
آذر 19, 1402
درود بر شما
🌸🌺🌸🌺
پاسخ
آذر 19, 1402
بسیار سپاس از مهرتان استاد ارجمندم
پاسخ
بستن فرم