🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
ای بهار از تو شبِ سردِ زمستان گذرد
باغِ ما از قدمت از غمِ طوفان گذرد
تشنگانیم، که از چشمه ی تو آب شویم
شعله هاییم ، که از شورِ تو مهتاب شویم
شورِ شیرینِ تو جانها همه فرهاد کند
کوهِ غمها شِکند،ناله و فریاد کند
باغ تا هِلهله ات ،یکسره بیتاب ببین
تا سراپَرده ی گُل،بلبلِ بی خواب ببین
غنچه ها از ستمِ دی،همه دلتنگِ تواند
سَروْهامان،کفن پوش هم آهنگِ تواند
تو بیا تا گُلِ احساس شکوفا بشود
عطر گلواژه ی تو در دل و جان،جا بشود
در کویرِ دلمان رویشِ امّید بده
چارفصل دلمان را تو گُلِ عید بده
تا نسیمِ خوشِ تو در همه جا می پیچد،
خار از هیمنه ات در دلِ خود می پیچد
رسمِ بد عهدیِ این فصل زمستان تاکی؟
ستمِ خار در این باغ و گلستان تاکی ؟
در زمینِ دلمان،بذرِ خدا باز بکار
لاله و نسترن و سوسن و صدناز بکار
محو کن رسمِ ستمْ سازیِ این سرما را
بر دلِ یخ زده مان،مژده بده گرما را…
************************************
برگزیده از کتاب مجموعه شعر«غوغای سکوت» سروده ی
قاسم یوسفی « ذوالفنون »
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (9):
دی 16, 1402
سلام و درود بر شما
پاسخ
دی 19, 1402
سلام و درود بر شما هنرمند گرامی
پاسخ
بستن فرم