🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 سفیر رحمت (ص)

(ثبت: 267616) بهمن 20, 1402 

 

روزگاری که جهان در غم آدم می سوخت،
عشقها، عاطفه ها بود که با هم می سوخت

آدم از وحشت و بیحوصلگی خواب نداشت
شهر از هلهله ی غم به دمی تاب نداشت

هرکجا ظلم و ستم، ولوله برپا می کرد
خشمها بود که هر سینه تمنّا می کرد

شاخه ای از گُل احساس نمی بخشیدند
خون به شمشیر و سنان بود که میپاشیدند

هرکجا بتکده ای، میکده ای برپا بود
از جهالت همه دل در گِروِ بُتها بود

دختر از نحس ترین شاکله ی عالَم بود
خانه از بودن او پُر ز غم و ماتم بود

دختری تا به جهان چشم ز هم وا می کرد،
زنده در گور به فرمان پدر جا می کرد

در کویر دلشان رویش امّید نبود
چارفصل دلشان مژده ای از عید نبود

ماه و خورشیدکسوفی و خسوفی میداشت،
عقل غارت زده شان دست عزا برمیداشت

قوم با قوم، طوایف به طوایف درجنگ
عقلها مَنگِ جهالت، همگان بی فرهنگ

در زمین دلشان بذر بُتان ریخته بود
هرکس از جهل مرکّب بُتی آویخته بود

هیچ کس در پیِ آزادگی خویش نبود
هیچ کس جرأتِ بیزاری از این کیش نبود

تا شبی دست خدا زلزله ای برپا کرد
شورش و ولوله ای در دل این بُتها کرد

کودک ماهرخی در دل شب می آمد
او که اعجاز خدا بود ، عجب می آمد…

آمدم تا که ز جامش همه را مست کنم
همه از زنگی و رومی صف یکدست کنم

آمدم تا که بُتان را همه در هم شکنم
ریشه ی ظلم و ستم را همه از دم بکَنم

آمدم تا به تو گویم که خداوند تو کیست
لات و عُزّیٰ بشِکَن خالق ما و تو یکیست

آمدم تا به شما مژده ی توحید دهم
دسته دسته به شما من گُل اُمّید دهم

طرح نو ، شیوه ی نو، مذهب نو آوردم
در غم و رنج شما، ناب ترین همدردم

در زمین دلتان بذر خدا می کارم
عشق را، صلح و صفا، مهر و وفا می کارم

همه در مذهب من عین برادر باشند
سرِ این سفره ی گسترده برابر باشند

دختران را همگان آیه ی رحمت خوانید
پسران را همگان مایه ی نعمت دانید

از همان راه سفیران خدا می آیم
پیر و نوحم و موسیٰ و دگر عیسایم

من به انجیل و به تورات تعامل دارم
من از آن باغ رسالات،تکامل دارم

آخرین شاخهْ گُل باغ رسالات منم
مژده ای بیخبران، طور ملاقات منم !

آمدم ساز دلان ، ساز حجازی بکُنید
همه با نغمه ی توحید نمازی بکُنید

چشم دل باز کنید ارض و سما کعبهٔ اوست
گوش جان باز، که هر ذرّه به لب در هوهو ست

“ابرو باد و مَه و خورشید و فلک” از اویند
همه لبیک کنان رَه به خدا می پویند

این جهان مزرعهٔ آخرت است گوش کنید
این سخنهای مرا با دل و جان نوش کنید

بشتابید به قرآن خدا چنگ زنید
این شیاطینِ بُتان را همگی سنگ زنید

آمدم تا که شما را ز غم آزاد کنم
خنده بر لب بنِشانم ، دلتان شاد کنم

عالَم ظاهر و باطن همه در قرآنست
بهترین هدیه برای دل و جسم و جانست

نام من احمد و محمود و محمد باشد
گُل قرآن من از خالق سَرمَد باشد

*************************************
عید مبعث مبارک باد
برگزیده از کتاب مجموعه شعر “غوغای سکوت” سروده ی

قاسم یوسفی ذوالفنون

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا