🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 انسانم آرزو است

(ثبت: 6764) مهر 8, 1397 

همسازند ، به توافقی آشکار

شقاوتِ وهم ناکِ 

کشتار خویشتن را . . . 

عبور از این معبر

سخاوت گرم آینه را می طلبد

که یکدیگر را 

همانی که هستیم نخواهیم

واین خود ، دخالتِ آشکارِ مردمان است

درخدا وندی کسی که 

دانا ترین دانایانش آواز می دهند . . .

شرم باد یاوهِ پستِ ببر های کاغذین را

که شعور روشن عاطفه ، به تیغ زنگاری منفعت

به زعم خویش . . . صادقانه سلاخی می کنند 

سر نوشت بنی آدم 

میوه نا میمون پیوند ابلیس می شود

کام جستن هرز اندیشان

که کلاه بی عدالتی 

بر سرِ خدای خویش 

با هیاهوی بندگی تا بیخ خر خره می کنند . . .

بحر منفعلن منفعل ، آیا بهترین سروده نیست ؟

که داغ بر دلِ بی عار خویش 

به زنجیر هزار نا گفتهِ جسور

پا پس کشیدن بیاموزانیم؟

با این همه زنگارهِ بر کمر بسته

حروف پاور چین به گوشم خواندتان چسیت؟!

نه من از پی درد خویشاوندی با شما

تمام قباله های برائت را 

نومید و نستوه

ورق به ورق گریسته ام 

واما

داغ جنون خون و خون بازی بنی آدم

لحظه ایی سر گیجه ام را 

تا قی کردن صفرای تردید 

رها نمی کند . . .

زبان به گلایه نگشوده ام

که گوش های شنوا 

به طلسم سپید دانه های پنبه

هفتاد آبِ توبه بر سرریختند 

به کاسه های برنجی فریفتند 

واکنون

فرزندان امروزند ، که دیروزشان بودیم

و سپید ریشانی که فردایشان . . .

سخن به سختی نمی برم 

خاکی و به خون گلو وضو ساخته

کلاه از سر بر می گیرم 

و به مهری پایدار آواز می دهم

“انسانم آرزو است “