🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
« به نام خدا »
سایه ای آمد شبی از راهِ دور
خسته اما ساکت و رام و صبور
اهل غربت بود و با من آشنا
از دیاری بی نشان و بی عبور
مست بود اما نه از جام شراب
نَشئه بود اما نه از وافور و فور
همنشینم شد در آن شام سیاه
چون غباری مانده از اهلِ قبور
روی دیوار اتاقم نقش بست
شد شبیهِ نقشِ رویِ سنگِ گور
سایه ام با او یکی شد ، ناگهان
شعله ور شد همچو آتش در تنور
گفت ؛ ای انسانِ خام اندیشِ پَست
ای ؛ سرا پا نخوت و کبر و غرور
غرق در امیال پوچِ خود شدی
روز و شب در حال عیشی و سرور
دل به این دنیای فانی بسته ای
بی خبر از عالم ؛ « بالا و نور » !
با نقابِ « دین » ؛ خیانت میکنی
صد هزاران بار در حدِ ؛ وفور
از حقیقت های هستی غافلی
چون که مشغولی تو با دیگر امور
با خودم گفتم که این درویش کیست ؟
از کجا آورده این “احوال و شور” ؟
شاید “اوهام” است یا خوابی عمیق !
یا که “وجدان” است در حالِ ظهور !
خوش به حالِ آنکه دائم ، سایه ای
در وجودش اینچنین یابد حضور
شعرها ، گاهی “شعاری” میشوند
گاه ، پُر بارند و لبریز از “شعور”
رفتم آن شب با خودم “خیام” وار
تا “توَهُّم” در کتابِ “بوفِ کور” !!!
« مهران اسدپور »
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (8):