🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 اوهام …

(ثبت: 5905) اردیبهشت 6, 1397 

                    « به نام خدا »

 

سایه ای آمد شبی از راهِ دور 

خسته اما ساکت و رام و صبور

 

اهل غربت بود و با من آشنا

از دیاری بی نشان و بی عبور

 

مست بود اما نه از جام شراب

نَشئه بود اما نه از وافور و فور

 

همنشینم شد در آن شام سیاه

چون غباری مانده از اهلِ قبور

 

روی دیوار اتاقم نقش بست

شد شبیهِ نقشِ رویِ سنگِ گور

 

سایه ام با او یکی شد ، ناگهان 

شعله ور شد همچو آتش در تنور

 

گفت ؛ ای انسانِ خام اندیشِ پَست

ای ؛ سرا پا نخوت و کبر و غرور 

 

غرق در امیال پوچِ خود شدی

روز و شب در حال عیشی و سرور

 

دل به این دنیای فانی بسته ای

بی خبر از عالم ؛ « بالا و نور » !

 

با نقابِ « دین » ؛ خیانت میکنی

صد هزاران بار در حدِ ؛ وفور

 

از حقیقت های هستی غافلی‌

چون که مشغولی تو با دیگر امور

 

با خودم گفتم که این درویش کیست ؟

از کجا آورده این “احوال و شور” ؟

 

شاید “اوهام” است یا خوابی عمیق !

یا که “وجدان” است در حالِ ظهور !

 

خوش به حالِ آنکه دائم ، سایه ای
در وجودش اینچنین یابد حضور

 

شعرها ، گاهی “شعاری” میشوند
گاه ، پُر بارند و لبریز از “شعور”

 

رفتم آن شب با خودم “خیام” وار 

تا “توَهُّم” در کتابِ “بوفِ کور” !!!

 

« مهران اسدپور »

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):