🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 ای پرتو نور عشق و مستی

(ثبت: 210808) خرداد 31, 1398 

1

رخ را بگشا به پیر دستان
بی نور شو از هوا پرستان

از من سخنی ز عشق دریاب
شو کودک عاشق دبستان

از سبزی دل بچین حقایق
چون سرو شوی در این گلستان

مستانه شو از بهار خرم
ای والی پیر دِیر استان

بردار شراب صبحگاهی
تا سِیر کنی تو تنگ دستان

ای پرتو عشق نور هستی
می ده ببری مرا ز پستی

2

من عارف پیر آشنایم
من زاهدم و به ذکر نایم

سر خیل قلوب را نشانم
فرمانده ملک خاک جایم

آبشخور تشنگان مستم
غم پرور روح را گدایم

پروانه کعبه قلوبم
سردار غلام دل ربایم

آواز در آمد از ضمیرم
از تن به در آی بین نوایم

ای پرتو عشق نور هستی
می ده ببری مرا ز پستی

3

دردی است مرا نشاید آن گفت
گر دوست نظر کند توان گفت

من عاشق کل کائناتم
این رمز مرا ز جسم و جان گفت

در پهنه دشت بی کرانه
منظر طلبم نظر چنان گفت

ای والی مست ارجعی الحق
مستانه بخوان که حق دان گفت

بیزار شو از ضمیر دنیی
تا جلوه کنی چرا نهان گفت

دل باخته خدا شدی خوش
خوش باش خدای دیدبان گفت

مقلوب قلوب ها به دستم
رامشگر عقل گشت و جان گفت

ای پرتو عشق نور هستی
می ده ببری مرا ز پستی

4

من عاشق روی مه جبینم
در دام بلا اسیر دینم

آوازه دوست گشت عالی
با دوست نظر گه خمینم

پیری که به عشق جان دل باخت
رهرو شوم عاشق برینم

من مست ازل ابد چه گوید
عشق دو جهان گرفته عینم

اندیشه کنم که دوست گوید
واله بشوی گلی بچینم

آن شاخه گل شکوفه دل
بر سینه نهم تو را ببینم

ای پرتو عشق نور هستی
می ده ببری مرا ز پستی

5

دستم تو بگیر و راهبر باش
در قله عشق نام بر باش

ای رمز حیات آشنایی
در طور شجر مرا سفر باش

در دیده دوست جای گیرم
لطفی کن و خلق را نظر باش

در وادی عشق عرش توحید
فرمانبر روح را کمر باش

این خانه جسم نیست گردد
بعد از من و دوست کم ضرر باش

بر گوی به عاشقان لاهوت
گر طالب عشقمی شجر باش

ای پرتو عشق نور هستی
می ده ببری مرا ز پستی

6

ای یوسف خسته در چه شاه
ای غنچه عشق عاشق ماه

تا دید دلم اسیری افتاد
در جمع کتب برونم از جاه

می رفت که عشق دوست گیرد
آن والی مست قرب الله

از حُجب نشان گرفتم و گفت
تقوا طلبی شوی تو آگاه

بر گوش دلم چنین بگفتا
ای والی خفته در پی راه

من مالک هر امور عالم
از من بشنو حقیقت آه

ای پرتو عشق نور هستی
می ده ببری مرا ز پستی

7

در انجمن بزرگ عالم
نقل است چنین که رفت ماتم

پس سوز غمین در این مجالس
حرفش چه بود سفیر خاتم

در جمله کائنات افلاک
دیدم صُور خیال کارم

یاد آمدنم که کیست شافع
دستم بگرفت بگفت یارم

من پیر غلام عشق مستم
در عشق انیس سوز نارم

آهسته سخن چنین بگفتم
ای والی عشق پیر حاتم

دستم تو بگیر و راهبر باش
غوغاست ضمیر پاک آدم

ای پرتو عشق نور هستی
می ده ببری مرا ز پستی

ولی اله بایبوردی

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):

نظرها
  1. درود بر شما بزرگوار . دستمریزاد

    🌿🌺🌺🌺🌿

    • ولی اله بایبوردی

      خرداد 31, 1398

      سلام استاد ارجمند آقای انصاری گرامی

      سپاس از همراهی تان …

      شادکام باشید به مهر

      🌸🌸🌹🌸🌸🌈

  2. طارق خراسانی

    خرداد 31, 1398

    سلام و درود بر استاد گرانمهر

    بسیار زیبا و دلچسب سروده ای

    عالی بود

    در پناه خدا 🌿👏👏👏🌿

    • ولی اله بایبوردی

      خرداد 31, 1398

      سلام ارجمند استاد جناب آقای خراسانی عزیز

      زیبا خواندید …

      پایدار باشید به مهر

      🌹🌹🌸🌹🌹💐

  3. علی رفیعی

    تیر 2, 1398

    سلام
    عرض ارادت و ادب استادگرانمهر
    بسیار زیبا بودند
    دستمریزاد
    موید و منصور باشید
    در پناه خدا
    🌹🌹🌹🌹🌹🌹

    • سلام استاد ارجمند جناب رفیعی گرامی

      سپاس از همراهی تان …

      به مهر باشید در پناه حق

      🌷🌹🌹🌷🌷🌹🌹🌷

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا