🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 باران

(ثبت: 1475) اردیبهشت 26, 1395 
باران

چشم هايم خيس آب_
اشك هايم به سرازيري باران شمال_
غم ها در دل من،خانه ي ويلايي دارند به رهن_
و جدايي، كه شده قصه ي تكراريه من در شب تار_
و دلم،
مثال يك قايق بشكسته ي در گل مانده، كه ندارد احوال_
و غرورم،
كه در اين ساحل طوفان زده ي احساسم،پژمرده_
و زبانم،
كه شكايت دارد ز بدي ها، بسيار_
آه اي آب زلال_
من چه كردم كه شدم برده ي عشق پوچم_
كه تبسم هم بر اين لب يخ بسته ي من،هست محال_
سيلي آمد و رفت،بادبانها شكست_
و همه خاطره هاي عشق من شست، برفت_
و يكي گفت به من،
اين چه حاليست كه داري، چرا؟_
زندگي كوتاه است،پس تو را هيچ نباشد ملال_
ولي افسوس، كه من زخميه اين عشق شدم_
و ز دلتنگيه اين غروب غمناك، كنم زود فرار_
آه اي آفتاب_
برو در پشت همان ابرهاي پر بار_
كه ببارد باران_
و ز اين كاسه ي دردناك دلم،باز بكاهد آرام_
كاش ميشد كه نهال دل من سبزشود_
و همين عشق كه اين طور مرا ساخت خراب، بشود بر دگران،نيز حرام_
آه اي آفتاب_
پس تو هم بر سر اين نهال كوچك بتاب

آرسین

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (4):

نظرها
  1. زهرا حقیقی

    اردیبهشت 27, 1395

    سلام

    زیباست.موفق باشید

  2. حمیدرضا نادری

    اردیبهشت 27, 1395

    جناب محبی سلام

    ازشعر شما بهره بردم 

  3. بشیر امیدی

    اردیبهشت 28, 1395

    درود جناب محبی 

    بسیار زیبا 

  4. فاطمه صابر

    اردیبهشت 30, 1395

    کاش میشد که نهال دل من سبز شد 

    خیلی قشنگ بود این جمله 

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا