🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
من رفتم و از چشم تو، تاوان نگرفتم
یکدفعه به سر_ مرگ تو _ قرآن نگرفتم
یادآوریات سیصدوشصتدفعهمرا کشت
امّا دگر از قلب کسی جان نگرفتم
” ما را به گناهی، که نگاه تو در آن بود”
بر دار کشیدند و دل از آن نگرفتم
در برزخ تنهایی خود ماندم و مُردم
بر هیچ کس از داغ تو آسان نگرفتم
سوگند بر آن حال خرابی که کشیدم
از عشق کسی، مثل تو درمان نگرفتم
گر با “حجر الاسود” چشم تو شکستم
جز کعبه ی چشمان تو، ایمان نگرفتم
بعد از تو به چشمان زیادی گذرم خورد
از چشم کسی مثل تو سامان نگرفتم
جز خاطره از بکرترین چشمهی چشمت
با یاد کسی، هر شبه باران نگرفتم
بشکن قرق روسریات را، بت قزاق
بنگر!! به امید کِه، که ،،، پایان نگرفتم
#علی_سلطانی_نژاد
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (8):
آبان 6, 1398
من رفتم و از چشم تو، تاوان نگرفتم
یکدفعه به سر_ مرگ تو _ قرآن نگرفتم
درود بر شما
عالی بود
لذت بردم💐👏👏👏
پاسخ
آبان 6, 1398
من رفتم و از چشم تو، تاوان نگرفتم
یکدفعه به سر_ مرگ تو _ قرآن نگرفتم
با سلام و درود
شعر واقعا زیبایی بود
احسنت
🌹🌹🌹🌹🌹
پاسخ
آبان 7, 1398
سلام و درودتان باد
🌺🌺🌺🌺🌺🍃
پاسخ
بستن فرم