🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
چه با من میکنی تا در نگاهت خواب میافتد
خدا حتی تو را بیند، دهانش آب میافتد
همین دیشب شنیدم باد شاکی بوده از دستت
که مجنون گشته از وقتیبمویت تاب میافتد
مبندش بختیاری شال بی وجدان مویت را
که دیگر رسم گیسوی رها از باب می افتد
صدادارش نکن این خنده های ریز و زیبا را
که بی شک کار من با بستهی اعصاب میافتد
امان از لحظه ای که، از نگاه درد سر دارت
هزاران وسوسه بر سینه ای بیتاب میافتد
رفاقت با خدا کن، تا هوادار دلت باشد
که حتّی اتفاق عشق، در محراب میافتد۱
زلیخا، رسم کردَش، از پی مردان دویدن را
ببین با شرم یوسف، رسمها از باب میافتد
دهان وا کرده ای، باید بیندیشی به گفتارت
که ماهی با دهان باز، در قلّاب میافتد
اصالت در لجن زاران دنیا هم نمیمیرد
ببین تقدیر نیلوفر، که در گنداب میافتد
#علی_سلطانی_نژاد
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (4):
فروردین 22, 1401
اصالت در لجن زاران دنیا هم نمیمیرد
ببین تقدیر نیلوفر، که در گنداب میافتد
درودها جناب سلطانی گرانقدر
🌸👏🌸
پاسخ
بستن فرم