🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 حقارت

(ثبت: 240365) تیر 15, 1400 

 

این حقارت‌ نیست، حق قلبم‌، از چشمان یار
آنکه _من_ روزی صدا کردم،”خداوند وقار”

لشکر غم، هر شبه اردو زده بر قلب من
تا که فهمیدم، خزان شد، حاصل عشق “بهار”

بیش از هر جنگ‌ جهانی، عشق، آدم کشته، با
کم مَحَلی های یار …و… لحظه های انتظار

ما اگر دلشوره هامان، تا ثریّا قد کشید
از همانی شد، که دل‌ کردیم، بر چشمش دچار

جای درمان، برگزیدم درد را، از آن کسی
که فقط شرمندگی آورد، جای افتخار

اشتیاقی نیست بر چشم نگاری بعد از این
بسکه تزئین گشته پشت ما، به‌ تیغ این تبار

در قماری که برایم _عشق_ معنا کرده بود
در تمام مدتش، بپاییده بودم دست یار

چون غروب جمعه ی سربازی دوران جنگ
عمرمان بر باد رفته،”ناز شست روزگار”

#علی_سلطانی_نژاد

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (2):

نظرها
  1. طلعت خیاط پیشه

    تیر 16, 1400

    سلام و درود
    🌸🌺

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا