🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
براتی گرفت و رفت
از یک مغازه بند و بساطی گرفت و رفت
مشکل گشا و نُقل و نباتی گرفت و رفت
همراه کودکش که در آغوش و خفته بود
یک پاکتی ز شیر و دُناتی گرفت و رفت
آن گه ز سمت دکه ای از دفتر و کتاب
حرزی خریده خواند نکاتی گرفت و رفت
آمد به سمت پنجره پولاد و از دل اش…
آهی کشیده صبر و ثباتی گرفت و رفت
برگشت سمت حوض طلا چون کبوتری
هُرم عطش به آب حیاتی گرفت و رفت
دستی به سینه رو بحرم ایستاد و گفت:
بنگر به زائرت که براتی گرفت و رفت
معصومی از نگاه تو و مهربانی ات
زین غربت زمانه نجاتی گرفت و رفت
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (6):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (11):
مرداد 31, 1398
السلام علیک یا ابالحسن یا علی ابن موسی الرضا(ع)
پاسخ
مرداد 31, 1398
سلام
استاد معصومی عزیز
دستی به سینه رو بحرم ایستاد و گفت:
بنگر به زائرت که براتی گرفت و رفت
دست به سینه در پیشگاه اولیا ءالله ….
شافیانی بین بنده و خدا… واسطه یِ فیض الهی …
دستمریزاد
🌈🌈🌈🌈🌿🌈🌈🌈🌈
پاسخ
مرداد 31, 1398
سلام استاد عزیز و بزرگوار
امید همه براتشان را از حضرت بگیرند
بسیار زیبا
حق یارتان
💐🌿🍃🌺🌺🌺🌺🌺🍃🌿💐
پاسخ
مرداد 31, 1398
سلام استاد عزیز اجرت با امام رضا ع
مارا بردید حرم با این شعر زیبا❤️🙏💐🌿
پاسخ
مرداد 31, 1398
از دست دوست شاخه نباتی گرفت و رفت
سلام آقای غزل
پاسخ
مرداد 31, 1398
سلام و درود استاد معصومی
اشعارتان دلنواز است درود استاد
در بین جمع و شلوغی زنی نذر کرده بود
از دست او چند، شکلاتی گرفت و رفت 🌸
پاسخ
مرداد 31, 1398
درودوسپاس🌺
پاسخ
مرداد 31, 1398
… سلام استاد
از دل برای فواران این بارقه های طلایی ممنون…
پاسخ
شهریور 1, 1398
درودتان🌹
زیبا و تازه💐🌿🌷
پاسخ
شهریور 1, 1398
درودها برشما جناب معصومی گرانقدر
بسیار
زیبا بود ودلنواز
قلپتون ماندگار
🌷🌷🌷
پاسخ
بستن فرم