🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 برای اندوه هایت جشنی را برپا کنم

(ثبت: 252881) آبان 20, 1401 

 

کسی که
از خاموشی بر می خیزد
در نشسته هایی نشسته است
که
فراموش شده اند!؟
بیا به دمکراسی واژِگان فرصت دهیم
آنگاه که
حقِ هیچ حرفی دریک کلمه ضایع نمی شود
بیا تا
تنهایی تن ها را فراموش کنیم
تن
وقتی که تنها می شود
مانند سرمایی است
که
خودش را در یک زمستان گرم
هی
ها
ها
ها
ها می کند
من دراودیپ های کودکی ام غوطه ورشدم
وتو
هنوز که هنوزه
جوانی ات را
پیرمردی سال خورده می دانی
که
خودش را در نوجوانی به قتل رساند!
من به رنگ ها عادت کرده ام
اما
به موهای زردِ درد بیشترانس گرفته ام
وتو
همیشه به جایی ازصدا فکر می کنی
که
تولدی بی صدا دارد!
صدا که عطسه می کند
من به یاد قندیل های سپیدی می افتم
که
در بهمنِ کلمات به سرفه می افتند
می افتند
هیچ می دانی
خیلی ها می افتند
از کلاسِ ابتدایی بگیر
تا زندگی و ارتفاعی که
در بلندای خودش می افتد
مجالی نیست
تا که چشمانت را ستایش کنم
تا که برای اندوه هایت جشنی را برپا کنم
که
شبیه شادی است!
حرف
بلندتر از کلمه است!
اما درد امانِ کلمه کوتاست
سطر
کوتاه تر از فصل است
اما
به اندازه ی سال های ماه بلند است
این روزها
خیلی نزدیک تر از خود جان می سپاریم
خیلی دورتر از
زیادهای خود کم می شویم
در عاطفه ی چشم ها
خشم ها زیست می کنند
و چشم ها را دو چشم است
یکی خودش را می بیند
و آن دیگر
دیگران را برای خودش!
آه انسان
جایی که
جناب هیچ بر اریکه ی دانایی نشسته است
درست مثل آقای همیشه باش
درست مثلِ غلطی باش
که
انگار همه چیز را دُرشت می بیند
من رنگِ روز را
همیشه یک تاریکی محض می بینم
آنگاه که
برعکس که می شود
زور است
زور از میانِ بازوانِ تو می درخشد
و چه رخشان
در درخشان های زندگی رخشان است!؟
خیابان عریان است
و فقر
لباسی ازجنسِ آزادی را برایش
برایم دوخته است
وقتی درمن انقلاب می شود
نم نم
به دوخته ها عادت می کنم
از دوختنِ
لباسِ فکر خویش گرفته
تا دوختنِ
پاپوشی برای شعور مردم
و تو
به سوخته ها
چشم دوخته ای
از احساسی که
در دامانِ زور جان می سپارد
تا ساخته ای که سوخته تا ساخته است؟!
و خوب می دانی
می دانم
هیچ دوخته ای سوخته نمی شود!

 

شعراز: عابدین پاپی(آرام)
کرج 17/8/1401

 

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند :