🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 برگ گل بستان

(ثبت: 5989) اردیبهشت 24, 1397 

دلبری دارم که از برگ گل بستان سراست

دست او گرما رسان لاله وشهریور است

چشمهایش نور دارد مثل لامپ یک هزار

صورتش دنیا واطراف مرا روشنگر است

موی او مانند عمرم رنگ وارنگ ودراز

مژه اش تیزی وابروی سیاهش خنجر است

تا که پیشم می نشیند می کند عاشقترم

آب در لیوان دست او چو می در ساغر است

مثل گل خوش عطر وبو خوشرنگ مانند بهار

از بهار واز گل گلزار هم عاشقتر است

حرف او هردم مرا انداخته یاد بهشت

سبزه رویش برای من بهشتی دیگر است

می شود دنیا ودینم پیش چشمش آشکار

دست من اما به لای موی نرم کافر است

ناخدای موج را هردم نصیحت می کند

چون بفهمد کشتی ی علم وعمل بی لنگر است

سفره ما چرب باشد یا اگر خالی شود

اهل ایمان رضاست صندوق شکرش در بر است

هرکجا افتاده ای باشد دهد اورا نجات

در خیابان عمل او بهترین وبرتر است

یک پسر دارد که رویش هست مثل آفتاب

بهترین فرزند هست واو برایش مادر است

مثل ابر از شهر باران دکتری می آورد

چون بفهمد دختر نسرین گل گوشش کر است

صبر را از زینب آن دخت علی آموخته

در حجابش پیرو دردانه ی پیغمبر است

می کند هرشب برای دوستان خود دعا

قلب وجانش صیقلی مانند سنگ مر مر است

هست همچون جعفر وباقر انیس درس وعلم

دوست می دارد کسی را هم که در این سنگر است

ابتدای عالم است در مهربانی وخلوص

و به قهر وخشم ناز وبی وفایی آخر است

شادکن اورا خدایا گرچه او ناشاد نیست

عفو کن اورا خدایا بی گناه ولاغر است

موسی عباسی مقدم

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (1):

کاربرانی که این شعر را خوانده اند (3):