🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
بزم عشق
خون دلی ز اَشک ندامت چکیده ایم
تا شعله ای به آه مرارت کشیده ایم
در التیام زهر شرنگی که شد نصیب
نوشی زجام شهد حلاوت چشیده ایم
خود را به طره های نگاری سپرده ایم
زنجیره ها ز دام اسارت دریده ایم
ما سر خوشان صبح سپید طراوتیم
باری اگر به شهر سعادت رسیده ایم
شرقی ترین ستاره مسیر عبور ماست
گاهی بسمت و سوی نهایت پریده ایم
تسلیم بزم عشق و هوا خواه دلبریم
در خون اگر بشوق شهادت تپیده ایم
گیتی فدای شاهد مستی که گفته بود
جان را به جز متاع امانت ندیده ایم
◇ غزل ذوالقافیتین
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (5):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (7):
شهریور 21, 1399
باسلام و درود خدمت آقای معصومی عزیز
زیبا بود و خواندنی
زنده باشید به مهر
🌹🌹🌷🌺🌺
پاسخ
شهریور 21, 1399
سلام و درود
و احسنت بر شما 🙏
پاسخ
شهریور 22, 1399
بسیار زیبا بود
ودلنشین درودها برشما استادگرامی
رقص قلمتون ماندگار🌹🌹
پاسخ
بستن فرم